سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

سری دوم عکسها(چالوس_کندلوس)

خب اینم سری دوم تا سورنا خوابه من می تونم به این کارا برسم اینجا همون پارک کندلوس همچنان و ما تو قسمت کافی شاپش رفتیم و جای همگی خالی چای نوشیدیم و سورنا هم با یه پفک که آقا سعدی براش خریده بود علنا دهنه همه رو صاف کرد چرا؟چون همه رو مجبور میکرد بخورن دید به بزرگترا جواب نمیده رفت سراغ یه نی نی که با مامان و بابای خودش قهر بود و جدا نشسته بچه ی بیچاره رو خفه کرد که بگیر بخور اونم می گفت مگه نمی فهمی نمی خوام سورنا هم انقدر اصرار کرد تا پفک مالید به لباس بچه ی بیچاره و کلا اشکش رو در آورد و منم شرمنده بودم فقط چون هر چی می رفتم دنبالش نمیومد و جیغ می کشید آبرومون رو میبرد آهان این پفکه رو گفتمااا ...
9 مهر 1391

سری اول عکسهای سفر(چالوس_کندلوس)

من بالاخره با سری اول عکسا اومدم  اول می خوام عکسای کندلوس رو بزارم خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت و ما بر خلاف هر سال دیگه خود چالوس نوشهر رو نرفتیم و فقط رفتیم کندلوس ویلای آقا سعدی و فرحناز جون (دوستای دوران فوق بابا کامبیز) یه چیزی رو از همین الان بگم نگید نگفتی سورنا کلا اجازه نمیداد من ازش عکس بگیرم کل مسیر(حتی توی سربالایی ها و شیبهای زیاد)خودش راه میرفت و اجازه نمیداد کمکش کنیم یا دستش رو بگیریم واسه همین سرعت می گرفت فرار میکرد و من بدبخت عین این خبرنگارا و عکاسهای پاپارازی باید دنبالش میرفتم تا بلکه بتونم یه عکسی ازش بگیرم بنابراین احتمال داره تو چند تا عکس سورنا رو فقط به عنوان پیش زمینه در حاشی...
9 مهر 1391

یک روز نبودن بابایی

سلام به همه خوبید؟ من؟منم تقریبا خوبم دیروز عصر بابا کامبیز با پرواز از عسلویه رفت تهران آخه پروازای لامرد به تهران یک روز بیشتر در هفته نیست و... خلاصه که رفت و مونا جونم اومد پیشمون خدا رو شکر سورنا خیلی بهتر از اون چیزی که من تصور میکردم بوده و منو خیلی اذیت نکرده پسرم آقا و جنتلمنه دیروز عصر تو فرصتی که خاله مونا رفت خونه تا عباس بیات خونه و برگده پیش ما سورنا بهانه گرفت و شروع کرد به غرغر کردن و بابایی گفتن منم گفتم پسر خوبی باش تا ببرمت پارک آماده اش کردم و زنگ زدم به مونا که که ما داریم میریم پارک تو هم بیا اونجا گفت نه من تو راهه خونه تونم بزار با هم میریم ما هم با سورنا رفتیم سوپریه کنار مجتمع براش خو...
9 مهر 1391

اطلاعیه ... اهم اهم ....یه خبر خوب .... ک ک ک

سلام دوستای گلم میدونم می دونم خیلی بد قولی دارم می کنم ولی ببخشید به خدا تقصیر خودم نیست لب تابم مریض شده چند روزه حالا هم رفته بیمارستان امیدوارم امروز و فردا دیگه درست شه که من دق کردم با لب تاب کامبیز هم که میام وب انگار اومدم مهمونی و راحت نیستم خونه ی خود آدم یه چیز دیگه است واسه همین هنوز موفق به گذاشتن عکسا نشدم پس معذرت می خوام ولی هدفم امروز از اومدن این بود که یه خبر خوب که امروز بهم داده شده رو با شما شریک شم و خوشیهامو باهاتون قسمت کنم می گن اگه خوشیهاتو با بقیه قسمت کنی چند برابر میشه واگه غصه هاتو با بقیه در میون بزاری کمتر میشن و سبکتر خب بالاخره خبر اینه که.......... ..........
9 مهر 1391

ما برگشتیم،یوهووووووووو

سلام سلام سلام به همه ی دوستای کوچولوم و مامانای گل و مهربونشون خوبین؟امیدوارم که روزگار به کامتون بوده باشه و مهر قشنگی رو شروع کرده باشید برای من که دیگه ماه مهر بوی مدرسه و دانشگاه رو نمیده متاسفانه دلم برای مدرسه و درس خوندن لک زده دلم می خواست موقعیت برام جور بود فوق لیسانسم رو می گرفتم یا یه رشته ی دیگه رو شروع میکردم حیف مغز آدمه بیخودی یه جا افتاده باشه به خدا بگذریم چون من اگه بخوام از درس خوندن بگم دلم پره آخرشم اشک همه در میاد چون همیشه برای من مثل تراژدی می مونه خب بالاخره ما از سفر قندهار برگشتیم البته جمعه شب خونه بودیم اول که رسیدیم قفل کتابی که به در زده بودیم باز نمیشد از ما اصرار از اون...
9 مهر 1391

سلااااااام

سلام به همه ی دوستای گلم مرسی از اینکه به یاد ما هستین و به ما سر میزنید من نظراتتون رو خوندم ولی هنوز نتونستم جواب بدم جالب توجه باران عزز و قشنگم من الان محلاتم و فردا دارم میرم تهران و یک هفته ای هستم بعد میرم کلا شمال کشور مازندران و گیلان واسه همین با موبایلم میام وبت عزیزم ولی نمی تونم آپ کنم دلم برای همگی تنگ شده اگه تونستم بازم میام ولی چون کافی نتم الان نتونستم از سورنای جیگرم عکس بزارم براتون میام و بعد جبران می کنم سالم و خوش باشید ...
23 مرداد 1391

ما رفتیم ^ _ ^

سلام به دوستای عزیزم الان ساعته 4.30 صبحه و من دیروز از صبح تا شب فقط داشتم وسایل و خونه رو جمع و جور می کردم به قول عباس می گفت شما برای یک ماه و نیم مسافرت باید کانتینر بگیرید نصف خونه رو ببرید خلاصه اینکه خیلی خسته ام و تا همین دو ساعت پیش داشتم وسایل بر میداشتم و تمیز می کردم  کف پاهام کللللللللی درد می کنه  می پرسید پس چرا این موقع بیداری؟ خب باید بگم دو دلیل داره یکی اینکه من همیشه تا 6 صبح بیدارم و بعد از 6 می خوابم اینو همه ی دوستام می دونن و الان هم بیدارم تا ساعت 5.30 بابایی رو بیدار کنم زودتر بریم تا به این آفتابه لعنتیه اینجا نخوریم بسوزیم دوم اینکه دارم با نها...
13 مرداد 1391

مامانی و سورنا 0 _ 0

سلام به دوستای گلم خوبین؟ نماز و روزه هاتون قبول ایشالا که گرمای هوا اذیت و مریضتون نکنه اول اینو بگم که ما احتمالا جمعه صبح خیلی زود میریم برای مبارزه با راند دومه مسافرتهای تابستانی  امیدواریم که بتونیم صحیح و سالم از دست سورنا جونی مسافرتمون رو تموم کنیم و بعد خسته و کوفته و له از مسافرت برگردیم اینو گفتم که اگه نتونستم دیگه آپ کنم از قبل خبر داده باشم چون این یکی دو روز باید وسایل سفر رو برای بیشتر از یک ماه آماده کنم امیدوارم تو این مدت همگی خوب و خوش باشید و خیلی بهتون خوش بگذره من معمولا تو سفرا به نت دسترسی ندارم ولی اگه بشه حتما میام و براتون یکم از سفر می نویسم دوستان خب حالا از س...
11 مرداد 1391

تولد بابایی با تاخیره فراوان *-*

سلام دوست جونیییا خب از این بگم که طبق معموله این چند روز من حوصله ی نوشتن نداشتم للامصب روزی 10 دفعه میام نتا ولی دست و دلم به نوشتن نمیره بلاخره الان که پسری خواب بود و کاری نداشتم بکنم گفتم دست از این تنبلی بردارم و تولد بابایی رو بهش تبریک بگم خب 2 مرداد تولو بابا کامبیز بود ولی ما قبل از اون وقتی مامان اینا اینجا بودن براش تولد گرفتیم تا یه کم جمعمون شلوغتر باشه ولی در روز اصلیه تولدش هم من براش کیک پختم خودم و به عباس و مونا و آرش گفتم شام بیان اینجا تا دوره هم باشیم هر دو تا تولد خیلی خوش گذشت جای دوستان خالی بود و یه کم هم جو خراب بود روز تولدی که با مامان اینا داشتیم چون سر و صدا بود...
8 مرداد 1391

من و سورنا

سلاااام به همه ی دوستای گلم خوبید؟ رو به راهید انشالا؟ امیدوارم حال همگی خوب باشه و تو ماه رمضان از مهمونیا و دوره همی ها لذت ببرید؟ ما؟! ما هم خوبیم میدونم خیلی وقته آپ نکرده بودی ولی به حساب تنبلیه من نذارید به حساب این بزارید که هم مهمون داشتم هم دچار این روزمرگی ها شدم که دست از سرم بر نمی دارن و دوباره شدم مثل اون روزای اولی که اومده بودم لامرد و تنها بودم نمی دونم چم شده ولی این روزا حس خوبی نیست هیچ اتفاق خوبی نموفته که یه کم حال و هوامو عوض کنه و بتونه واقعا خوشحالم کنه تنهایی خیلی بده می دونم میگید خب خدا که هست درسته ولی ... ولی آدما با هم فرق می کنن من از اون دسته آدمام که تمام روحیه ام به زندگی با...
1 مرداد 1391