سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

سورنا توپولی

من و سورنا

1391/5/1 18:09
نویسنده : یاسمین
1,138 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام به همه ی دوستای گلم

خوبید؟

رو به راهید انشالا؟

امیدوارم حال همگی خوب باشه و تو ماه رمضان از مهمونیا و دوره همی ها لذت ببرید؟

ما؟!

ما هم خوبیم میدونم خیلی وقته آپ نکرده بودی ولی به حساب تنبلیه من نذارید به حساب این بزارید که هم مهمون داشتم هم دچار این روزمرگی ها شدم که دست از سرم بر نمی دارن و دوباره شدم مثل اون روزای اولی که اومده بودم لامرد و تنها بودم

نمی دونم چم شده ولی این روزا حس خوبی نیست هیچ اتفاق خوبی نموفته که یه کم حال و هوامو عوض کنه و بتونه واقعا خوشحالم کنه

تنهایی خیلی بده

می دونم میگید خب خدا که هست درسته ولی ... ولی آدما با هم فرق می کنن من از اون دسته آدمام که تمام روحیه ام به زندگی با اطرافیانم بستگی داره اصلا آدم ضعیفی نیستم برعکس خیلی قوی ام و همیشه متکی به خودم بودم ولی تنهایی بدجور اذیتم میکنه

شاید واسه اینه که همیشه دور و برم با فامیل پر بوده و یه دفعه تنها شدن باعث شده اینجوری بشم ...

خلاصه اینکه این روزا روزای خوبی نیستن امیدوارم هرچه زودتر حال و هوام عوض شه و یه اتفاق خوب بیوفته تا من روبه را شم

خب ببخشید که ناراحتتون کردم خواستم یه درد دلی کرده باشم باهاتون و بدونید تقصیری نداشتم از اینکه پیدام نبود فقط دل و دماغ نداشتم

 

خب خب از پسری بگم براتون تو این مدت خیلی از کلمه ها رو میگه و خیلی از اسامی رو هم میگه ولی هنوز نمی تونه بصورت دو حرفی یا جمله ای بگه هنوز از کلمه ها تک تک استفاده میکنه

کلمه هایی که میگه اینا هستن:

مامان جون و بابا جون:کاملا واضح و قشنگ که هردفعه که میگه دلم براش ضعف میره و هربار نصف شب بیدار میشه برای شیر خوردن بهش میگه بگو مامان جون اونم خواب آلود و با چشمای بسته میگه مامان جون (با یه صدای ناز مخملی)منم کلی بوسش میکنم و قربون صدقه اش میرم بعد شیرش میدم

بابایی میگه یه ذره شیر می خوای به بچم بدیا اینقدر ازش باج نگیرنیشخند

منم می دونم حسودی میکنه کللللللللی بهش می خندمعینک

مطوب:دستمال مرطوب

به به: غذا

آبی: آب

پتی: پتو

پیتو پیتو: اسبشه که سوارش میشه چون ما صدای پیتکو پیتکو براش در آوردیم بهش میگه پیتو پیتو

نی نی: شامل همه ی بچه ها،عروسکها،تزیینات رو یخچال،عکس رو لباسای خودش و من و. ...

گوشی: موبایل

مالیش: بالشت

ممش: کشمش(این یکی خیلی خنده داره من یه مقدار مویض و نقل های مخصوص اردبیل تو یه ظرف ریختم رو میز گذاشتم برای خوردن با چایی بعد میدیدم سورنا میات میگه مامان جون ممش نمی فهمیدم چی میخوات بعد دیدم با داد و فریاد اشاره به میز میکنه رفتم سراغ این ظرفه میگم کشمش می خوای ؟می خنده میگه ممش بعد بهش مویض میدم با داد سرش رو تکون میده میگه این نه میگم پس چی؟از نقلا یه دونه میدم بهش ازم میگیره و باخنده می خوره و میره و من مات مبهوت از اون همه تلاش برای خوردن نقل بودم بعد کلی بهش خندیدم واقعا بامزه بود)قهقهه

پاش: یعنی پاشو و این حرکت هم داره میات وقتی نشستیم دست میکنه زیر پامون و میگه پاش پاش و این یعنی یه چیزی می خوات باید بریم بهش بدیم

آب بازی:این کلمه ابهام داره چون هم به تاب بازی و هم به حموم هر دوش رو میگه آب بازی باید دیگه خودمون تشخیص بدیم کدوم رو میخوات بعضی وقتا ازش میپرسم چی ؟حموم؟میگه اموم(حموم)نیشخند

دستشویی: دشویی

به شومبولش هم میگه بی بی و هروقت داره جیش میکنه میگه مامان جون بی بی

آخه من هروقت می خواستم پاش رو عوض کنم میگفتم بیا ببینم پی پی کردی؟فکر میکرد اسمش بی بیه واسه همین میگه بی بیسوال

عسک: عکس

آبیلا: آب میوه و شربت

آبینات: آب نبات و آدامس

جالب اینه که آدامس می خوره البته من کلا با این جور چیزا مخالفم ولی با بابایی که رفته بوده بیرون وقتی خودش خورده بوده سورنا هم خواسته بوده بهش داده تا گریه نکنه ولی خیلی برام جالبه تا شیرینیش تموم میشه درش میاره میده به من یا باباش به هیچ عنوان قورتش نمیده

کلمه های دیگه رو یادم نمیات دفعه ی بعد میزارم

آهان اسمهایی که میگه: آرمین،یاسی،یلدا،شاهین،نسرین،عباس،امید،امیر،آرش،پری،حسین،بن،نازی رو خیلی خوب و واضح میگه عمو هم میگه ولی خاله و دایی و عمه نمیگه هنوز

حالا چند تا عکس ازش میزارم 

تو ادمه لطفامژه

 

 

 

بچه ام در حال کمک به مامان یاسیعصبانی

سوری

البته نمی ذاشت درست ازش عکس بگیرم 20تا گرفتم این خوبه است تازه

اینجا تو رخت خوابیه که برای مهمونا انداخته بودیم وسطشون از این ور به اون ور غلت می خورد و می خندید

سوری

اینجا می خواستم ازش عکس بگیرم فلش دوربین چشماشو اذیت کرد چشش رو بست ولی خشگل بود دلم نیومد نذارم

سوری

اینجا هم از خواب بیدار شده داره صبحانه می خوره (familia)

سوری

اینم همون پیتو پیتوی سورنا

سوری

قابل توجه دوستان پشت سر سورنا اون جارو رو میبینید که؟کلا کار این بچه از صبح اینه که جارو و تی رو از تو آشپزخونه بیاره وسطه هال بزاره و بعد بازی کنه بعد سرش که گرم شد من میارم یواشکی میزارم تو آشپزخونه می بینم دو دقیقه بعدش میات دوباره میبرتشون بیرون میزاره وسط هال باز میره بازیشو میکنه کلا باجایگاهه اینا مشکل داره با هم تفاهم نداریم سر این قضیه 

پسرم دوست داره جارو و تی جزئی از تزیینات خونه باشه و من مخالفمخیال باطل

اینجا هم داره با امید ماکارونی میخوره که البته امید اونطرفه و من هرکاری کردم موفق به گرفتم عکس ازش نشدم

سوری

در آخر اینکه الان پسری به این صورت خوابیده

سوری

ممنون از وقتتون

دوستون داریمبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مادر کوثر
1 مرداد 91 18:51
سلام عزیزممممممممممممممم
حلول ماه رمضان مبارک
عزیزمممممممممممم خیلی باحال و جذاب و دوست داشتنی نوشتی
سورنای منو ببوسش
مامانیه گل امیدوارم هر چه زودتر حال و هوات تغییر کنه. بوس


سلام گلم
مرسی عزیزم نظر لطفته ممنون که وقت گذاشتی خوندی
چشم خاله جون
مرسی منم امیدوارم
فروغ
1 مرداد 91 22:42
سلام یاسی جونیم نبینم ناراحت و تنها باشیا پاشین بیاین پیشمون دلمان پوسید براتون....
وااااااای یاسی باورت نمیشه روزی چندبار میومدم با امید و آرزو سر میزدم میدیدم مطلبی نذاشتی میرفتم چند ساعت بعد باز میومدم
لامصب نمیدونم چه امیدی بود
عززززززززیز دلم سولنا خوردنی تر شده با این شیرین زبونیاش کللللللی بامزه بود واسه فرنازم خوندم کیف کردیم بچلونش از طرف من

سلام قربونت برم تو همیشه به من و سورنا لطف داشتی عزیزم
واقعا؟ فرناز هم لطف داره جیگرش
سلامش رو زیاد برسون
والا چون کامبیز ترم تابستون داره الان نمی تونیم بیایم
من می تونم تنها بیام ولی دلم نمیات گناه داره تو این گرما حداقل یکی باشه یه لیوان آب دستش بده انصاف نیست تنهاش بزارم
وگرنه منم دلم تنگ شده حسابی برای همه تون
نمی دونم چه حالی لامصب تمومی نداره ولی خوب میشم بدتر از اینا بودم و خوب شدم نگران نباش قشنگم
مرسی که سر می زنی
مامان ترانه
2 مرداد 91 17:55
عزیزم سورنا گلی
یاسی حال هوات مثل حالو هوای همه ی آدمهاست عزیزم خوب میشی (منم دقیقا مثل شما شدم)
خواهر جان این چه کاریه از حالا جارو دادی دستش خوشبحال همسر آیندش والله


مرسی گلم
واقعا؟تو هم همین حس رو داری؟
والا من جارو دستش نمی دوم خدش برمداره من هرکاری میکنم ازش بگیرم نمیده بهم
خاله باران
4 مرداد 91 22:47
سلام یاسمین جونم.وممنون از مهربونیات.خیلییییییییییییییییییییییییی.واقعا دوست خوبی هستی...ببخشید نبودم.حالم خوب نیست...
ازت ممنونم...


سلام عزیزم
چی شده بارانم چرا خوب نیستی قشنگم؟
دلم خیلی برات تنگ شد بود
مرسی که با این حالت اومدی پیشم عزیزم
خاله باران
4 مرداد 91 22:48
از دست تو یاسمین...بی بی...
ابرو برای این بچه بذار...
ولی واقعا تو هم جالبی ها..نصف شب تست هوش می پرسی از سورنا...برای یه لقمه شیر...باباش راست می گه...


آره بی بی خیلی باحاله
اتفاقا اینجا گذاشتم تا بزرگ شد بخونه بخنده
ولی خیلی کیف میده به خدا نصفه شب صداش باحالتره
خاله باران
4 مرداد 91 22:52
عکس اول را که دیدم می خواستم بگم از بچه بیگاری نکش برای یه لقمه شیر...
جارو می کنه.تی می کشه...مامان جون میگه..سورنا به یونیسف شکایت کن خاله..
این چه وضعیه...


آخه خاله باران جون منه بدبخت به کی و کجا شکایت کنم زندگی برا نذاشته
امروز میبینم صدای تق تق میات من یه دقیقه حواسم پرت شدا دیدم داره با دسته ی همین جارو می کوبه رو یخچال دنبال عروسکای رو یخچال میکنه و میزنه زیر عکسای خودس دودقیقه دیر تر رسیده بودم کل یخچال رو برام قلپ انداخته بود باور کن امروز از دستش دیوونه شدم
خاله باران
4 مرداد 91 22:53
یاسمین جونم برای خاله باران خیلی دعا کن.ممنون که عکس گذاشتی


قربونت برم عزیزم ایشالا که همه چیز درست میشه و می شی همون خاله بارانه با روحیه
محتاجم به دعات تو هم منو دعا کن
.نینی گوگولی nazii
5 مرداد 91 0:39
یاسی جونم.شاید باورت نشه ولی منم همین حسسس و دارم..انگار تو زندکی همه آدما اتفاق تازه نمیفته..همش روزای تکراری یا شبای بیقراری اینارو واسم خاطره میذاری (تیکه هایی از شعر دیوونه رضایا .. )
قربون سورنا جووونم که به مامی کمک میییییییییییکنه
پاشین بیاین اینجا تهنا حال و هوایییی هم عوض میکنین دیگه
نازی و خوب میگه همین کافیه

جدا؟نمی دونم ما ملت چه مون شده والا
آره میام شهریور میام به کامبیز گفته بودم زیاد بمونیم امروز خودش گفت گفت میریم شمال (تو 10 روز اول شهریور میام)2،3 هفته می مونیم
آره نازی رو خیلی خوب میگه

.نینی گوگولی nazii
5 مرداد 91 2:50
دو سه هفته؟؟؟
یعنی الان باور کنم؟؟؟؟
دوسه روز نشه یه وققققققققت به لطف ...


آره والا خودش گفت
منم گفتم کاری نداریم دیگران میان یا نه ما میریم می مونیم خودشم گفت باشه حتما
مامان نازنین زهرا
5 مرداد 91 15:33
با سلام.از وبلاگ زیباتون دیدن کردم.وافعا وبلاگ قشنگی دارید.با افتخار شما رو لینک کردم.خوشحال میشم به وبلاگ نازنین زهرای ما هم به آدرس زیر سری بزنید
esghemamanivababaei.Niniweblog.com



سلام ممنون از لطفتون
منم لینکتون کردم
مامان محمد گوگولي
6 مرداد 91 9:08
نماز و روزه شما هم قبول
اي مامان باج گير نصف شبم دست از اخاذي از بچه بر نمي داري اونم بچه شيري!!!!


قربونت عزیزم مرسی
آره آخه خیلی کیف میده به خدا
جدیدا دیگه نمیگه از هر 3بار که می پرسم یع بار میگه
خاله باران
6 مرداد 91 11:37
یاسمین من اینقدر از این پیتو پیتوی سورنا خوشم میاد.یه مرکز بود وقتی می رفتم از اینا داشت برای بچه ها....من اینقدر دوست داشتم..اونا که باهاش می پریدند منم تکون می خوردم.اگر یکی می دیدم فکر می کرد من رو یکی از اینا نشستم...اونا ابر فشرده بود.حالت ارتجاعی داشت.اینم همین طوره نه؟؟؟


وای آره خیلی باحاله منم تا حالا یکی دوبار سوارش شدم ابته بین خودمون باشه ها
نه این ابر فشرده نیست این بادیه ولی خییییییییلی محکمه
مادر کوثر
8 مرداد 91 1:42
سلام عزیزممممممممممم
خوبی؟
مرسی از حضور و نظرات خوشگلت
بازم منتظرت هستیم
با دو پست جدید


سلام عزیزم
منم از تو ممنونم گلم
حتما میام مرسی
نگین مامان رادین
8 مرداد 91 15:54
سلام ایشاالله که حالتون زود خوب بشه و بازم اطرافتون شلوغ بشه و از روز مرگی خلاص بشید.
قربون پسمل یرین زبون بشم ماشاالله چه قد بزرگ شده الاهی فداش که داره به مامانش کمک میکنه از روی ماهش ببوسیداز پیتو پیتو ها رادین هم داره و وقتی سوارش میشه پیکو پیکو میگه خیلی شیرین میشن با این حرف زدن نصفه نیمشون


سلام گلم ممنونم تو هم همینطور نگین جان امیدوارم دستت زودتر خوب شه
قربون لطفت خاله جون
آره خیلی ناناس میشن و خوردنی
تو هم رادین قشنگمو ببوس
خاله باران
8 مرداد 91 19:07
سلام.امروز 3 بار امدم ازت تشکر کنم. برای همه مهربونیات...

نظراتت باز نشد...
یاسمین جونم دوستت دارم.هم خودتو هم پسرتو...

تو هم واظب خودت باش.همیشه به یادتون هستم...
برای شادیت دعا می کنم...
یه چیزی هم خصوصی میام می گم...


قربون لطفت برم عزیزم تو همیشه به ما لطف داری گلم
ما هم تو رو دوست داریم خاله باران
مرسی
خاله باران
8 مرداد 91 19:10
یاسمن از دست تو سوار شدی؟؟؟؟ من فقط ناظر بودم.مثلا معلم بودم اونجا.ولی اونا یه چیزی مثل تاتامی ها هستا ولی سبکش.باهاش می پریدند...


آره اینقده کیف دااااااااااد
اونا رو ندیدم تا حالا
خاله باران
8 مرداد 91 19:16
یه دختر عمو دارم میگه من تا زنگ در خونمون را میزنند نمی دونم بلوزما نمی دونم دانا هر چی دستم باشه می رم تلوزیزون را پاک می کنم.چون خیلی تو چشمه...تجربه دیدم راست می گه...تو هم به فکر جارو نباش تلویزو نرا پاک ک.من خودم چند روز پیش رفتم خونه دوستم بمب زده بودند.دخترش پیشش بود.اونم 20 ماهشه...من هیچی را ندیدم ناخدا گاه گفتم تلویزیونت را عوض کردی.گفت اره فلان چیز را هم عوض کردم هی گفت.من تازه دیدم..با اینکه من تل نمی بینم...بعد خودم همونطور که اون بچه را می خوابوند خونه را مرتب کردم...تو هم این کار را بکن..

تجربه یه ادم مجرد

جدااا؟
نمی دونستم اینجوریه
ولی نیازی نیست من پاک کنم بچه ام روزی ده دفعه با مسواک باباش و دستمال عینکه من و لباسای خودش و ... اون تلویزیون ال سی دیه بدبخت رو پاک میکنه واسه همین هممممممیشه تمیزه