روز کودک مبارک
سلام عزیزانم خوبید؟
روز کودک مبارک باشه به همه ی نی نی های قشنگ و مامانای مهربونشون برای داشتن این فرشته های آسمونیَ
فکر کنم اینروزا همه ی خیلی سرشون شلوغ بوده
هرچند اول مهر که میات همه مشغول مدرسه و بچه ها و کارهای دیگه میشن اما ما هم با اینکه مدرسه و دانشگاه نمی ریم بازم حال و هوای مهر دگرگونمون میکنه
منکه اینجوریم شما رو نمی دونم اما بدجوری دلم برای مدرسه و شیطنت هاش و درس نخوندناش تنگ شدهخب چکار کنم شیطنتهاش رو بیشتر دوست دارم دیگه
نه که فکر کنید من شیطون بودماااااااااا نه اصلا اینجوری نیست حتی همین حالا هم دختر خوبیم و شیطونی نمی کنم
درضمن تنبل و درس نخون هم نبودم همیشه درسمو می خوندم
اما دیگه از وقتی با سورنا جونی هستم باید شیطنتهای اون جمع و جور کنم
خلاصه اینقدر دلم برای درس خوندن تنگ شده که رفتم سراغ کتابهای زبانکده ام که بخاطر دانشگاه اومدنم نتونستم ادامه شون بدم و همیشه حسرتش رو خوردم نه اینکه لامرد زبانکده نداره نه ولی من قبولش ندارم یه جورایی
اینا بماند من با امروز 5روز و 5 شبه که سورنا رو از شیر گرفته ام و بر خلاف تصوراتم که از اینکار یه غول ساخته بودم سورنا خیلی خوب با این قضیه کنار اومده و خیلی خوب برخورد کرده و مثل یه مرد کوچولو مامانی رو خیلی اذیت نمی کنه خدا رو شکر اذیت هم نشد اصلا
من بیشتر نگران شبها بودم چون قبلا یه بار سعی کرده بودم از شیر بگیرمش ولی شبها به هیچ وجه آروم نمیشد و من اوندفعه شکست خوردم
ایندفعه مجبور شدم می می رو تلخ کنم و وقتی خورد گفت مامان جونی می می ترشه گفتم عزیزم تلخه گفت تخه الهی بمیرم قیافه اش یه جوری شده بود
بعد گفتم بیا دهنتو بشورم شست ولی هرکاری کردم آب یا شربت نخورد تا تلخیه دهنش بره برای همین چند دقیقه بعدش چون خیلی بد مزاجه هرچی خورده بود رو بالا آورد و خیلی ترسیده بود
از اون به بعد میومد می گفت مامان بالا بعد هی ادای اغ زدن رو در میاورد یعنی بالا آوردم دلم یه جوری شد براش خیلی ناراحت شدم شب هم موقع خواب میومد تو بغلم اما اصلا اسمی نیاورد که بده بخورم منم تو شیشه بهش یه کم شیر دادم خورد و بعد با من کللللللللللی حرف زد تا خوابش برد شب تا صبح هم چند دفعه بیدار شد خواست بهش گفتم نه مامانی یادته تلخ بود خوردی بالا آوردی میگفت آره یه کم غر میزد بع می خوابید بعد از اون این چند شب هم همینجوری بوده ولی خیلی خوب کنار اومده خدا رو شکر
برای خودم بیشتر سخت بوده تا اون
هم بهش وابسته شدم تو این دو سال و دلم میخوات بیات بغلم بوش کنم و تو جیگرم بگیرمش هم اینکه چون شیرم هنوزم خییییییییلی زیاده اذیت میشم و دارم آنتی بیوتیک مصرف می کنم تا خشک شه چند روز اول خیلی بد بود اما حالا بهترم
بابا کامبیزم جمعه ظهر رفت تهران و امروز صبح اومد
منم دیروز سورنا رو بردم اول براش یه کتاب رنگ آمیزی و یه جعبه مدادرنگی 12 رنگ کوچولو و یه جعبه خونه سازی بزرگ براش خریدم به مناسبت روز کودک
بعد هم بردمش پارک کللی بازی کرد و سوار اون شیر مورد علاقه اش هم دوبار شد و بعد به زور و با گریه آوردمش پایین تا نی نی های دیگه هم بتونن بازی کنن
اومدیم خونه موقع باز کردن خونه سازیه کلی ذوق کرد و از خوشحالی جیغ کشید و کلی با هم بازی کردیم و شام خوردیم بعد پسری ساعت 10 اومد تو رختخواب اونجا هم کلی بازی کرد تا11 بالاخره بیهوش شد.
حالا هم اومده هی میگه پاشو مانتو بپوش بریم پارک شیر بازی کنم نی نی ها هم سوار نشن فقط سورنا
میگم با باباجون برو میگه باباجون نه مامان جون
خب من برم به این پسر زیبا برسم دیگه
فعلا بای بای روزتون مبارک نی نی های کوچولوی قشنگ خوش بگذره بهتون