سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

روز کودک مبارک

1391/7/16 18:30
نویسنده : یاسمین
437 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزانم خوبید؟

روز کودک مبارک باشه به همه ی نی نی های قشنگ و مامانای مهربونشون برای داشتن این فرشته های آسمونیَ

فکر کنم اینروزا همه ی خیلی سرشون شلوغ بوده

هرچند اول مهر که میات همه مشغول مدرسه و بچه ها و کارهای دیگه میشن اما ما هم با اینکه مدرسه و دانشگاه نمی ریم بازم حال و هوای مهر دگرگونمون میکنه

منکه اینجوریم شما رو نمی دونم اما بدجوری دلم برای مدرسه و شیطنت هاش و درس نخوندناش تنگ شدهنیشخندخب چکار کنم شیطنتهاش رو بیشتر دوست دارم دیگهخجالت

نه که فکر کنید من شیطون بودماااااااااا نه اصلا اینجوری نیست حتی همین حالا هم دختر خوبیم و شیطونی نمی کنمچشمک

درضمن تنبل و درس نخون هم نبودم همیشه درسمو می خوندمزبان

اما دیگه از وقتی با سورنا جونی هستم باید شیطنتهای اون جمع و جور کنم

خلاصه اینقدر دلم برای درس خوندن تنگ شده که رفتم سراغ کتابهای زبانکده ام که بخاطر دانشگاه اومدنم نتونستم ادامه شون بدم و همیشه حسرتش رو خوردم نه اینکه لامرد زبانکده نداره نه ولی من قبولش ندارم یه جورایی

اینا بماند من با امروز 5روز و 5 شبه که سورنا رو از شیر گرفته ام و بر خلاف تصوراتم که از اینکار یه غول ساخته بودم سورنا خیلی خوب با این قضیه کنار اومده و خیلی خوب برخورد کرده و مثل یه مرد کوچولو مامانی رو خیلی اذیت نمی کنه خدا رو شکر اذیت هم نشد اصلا

من بیشتر نگران شبها بودم چون قبلا یه بار سعی کرده بودم از شیر بگیرمش ولی شبها به هیچ وجه آروم نمیشد و من اوندفعه شکست خوردم 

ایندفعه مجبور شدم می می رو تلخ کنم و وقتی خورد گفت مامان جونی می می  ترشه گفتم عزیزم تلخه گفت تخه الهی بمیرم قیافه اش یه جوری شده بود

بعد گفتم بیا دهنتو بشورم شست ولی هرکاری کردم آب یا شربت نخورد تا تلخیه دهنش بره برای همین چند دقیقه بعدش چون خیلی بد مزاجه هرچی خورده بود رو بالا آورد و خیلی ترسیده بود

از اون به بعد میومد می گفت مامان بالا بعد هی ادای اغ زدن رو در میاورد یعنی بالا آوردم دلم یه جوری شد براش خیلی ناراحت شدم شب هم موقع خواب میومد تو بغلم اما اصلا اسمی نیاورد که بده بخورم منم تو شیشه بهش یه کم شیر دادم خورد و بعد با من کللللللللللی حرف زد تا خوابش برد شب تا صبح هم چند دفعه بیدار شد خواست بهش گفتم نه مامانی یادته تلخ بود خوردی بالا آوردی میگفت آره یه کم غر میزد بع می خوابید بعد از اون این چند شب هم همینجوری بوده ولی خیلی خوب کنار اومده خدا رو شکر

برای خودم بیشتر سخت بوده تا اون

هم بهش وابسته شدم تو این دو سال و دلم میخوات بیات بغلم بوش کنم و تو جیگرم بگیرمش هم اینکه چون شیرم هنوزم خییییییییلی زیاده اذیت میشم و دارم آنتی بیوتیک مصرف می کنم تا خشک شه چند روز اول خیلی بد بود اما حالا بهترم

بابا کامبیزم جمعه ظهر رفت تهران و امروز صبح اومد

منم دیروز سورنا رو بردم اول براش یه کتاب رنگ آمیزی و یه جعبه مدادرنگی 12 رنگ کوچولو و یه جعبه خونه سازی بزرگ براش خریدم به مناسبت روز کودک

بعد هم بردمش پارک کللی بازی کرد و سوار اون شیر مورد علاقه اش هم دوبار شد و بعد به زور و با گریه آوردمش پایین تا نی نی های دیگه هم بتونن بازی کنن 

اومدیم خونه موقع باز کردن خونه سازیه کلی ذوق کرد و از خوشحالی جیغ کشید و کلی با هم بازی کردیم و شام خوردیم بعد پسری ساعت 10 اومد تو رختخواب اونجا هم کلی بازی کرد تا11 بالاخره بیهوش شد.

حالا هم اومده هی میگه پاشو مانتو بپوش بریم پارک شیر بازی کنم نی نی ها هم سوار نشن فقط سورنا

میگم با باباجون برو میگه باباجون نه مامان جونخنده

خب من برم به این پسر زیبا برسم دیگه

فعلا بای بای روزتون مبارک نی نی های کوچولوی قشنگ خوش بگذره بهتونماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان صبا گلی
16 مهر 91 16:44
اگر فرزند دختر دارید


http://tarbiyat.org/%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF/%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8


عزیزم دختر که نداریم ولی دخترا رو خیلی دوست داریم
خاله باران
17 مهر 91 0:36
روزت مبارک خاله ای.ومامان یاسی.دیگه سر اسباب بازی دعوا نکردید که...چه بچه های خوبی.
ممنون یاسی مهربونم ببخش این دوروز نیامدم پیشت.دوست خوبببببببببببببببببببم...بوووووووووووووووس

آره خاله باران جونم سعی کردیم با هم خوب باشیم و مهربون رو اعصاب هم نریم تا جایی که امکانش هست
قربونت برم قشنگم این حرفا چیه ممنون از اینکه میایی گلم

مامان پریسا
17 مهر 91 11:01
سلام دوست عزیزم

ممنون که پیدامون کردید

خوشحالم که پیداتون کردم

من هم خیلی برام جالب بود که بچه هامون در یک روز متولد شدن.

ایشالله همیشه سلامت باشن.

من هم با افتخار شما رو لینک کردم.

ایشالله بتونم دوست خوبی برای یک مامانی خوب باشم.


سلام گلم ممنون منم خیلی خوشحال شدم پیداتون کردم راستش از تو وب باران جون پیداتون کردم
برای منم خییییییییلی جالب بود
مرسی
حتما دوستهای خوبی میشیم
مامان پریسا
17 مهر 91 11:01
سورنا جان روز کودک را به شما تبریک میگم.

ایشالله همیشه سلامت باشی عزیزم.


ممنون خاله جون
ایشالا همه ی نی نی ها سلامت باشن
ستاره زمینی
18 مهر 91 8:16
سلام گلم گل پسری را از شیر گرفتید از یه لحاظ راحت شدید.

افرین به اقا سورنا که زود کنار اومد پسرمون مرد شده افرین جیگر خاله.


سلام عزیزم آره خیلی بهتره الان یه کم راحت شدم
آره خاله جون پسرم مرد شده دیگه
مرسی گلم
فروغ
18 مهر 91 22:01
یاسی ما که تورو نمیشناسیم فیلم دوووووووووووووربین نمیخاین؟
سورناااااااااااااااااا روزت مبارک جیگر
خدا رو شکر که از شیر گرفتنش به خوبی گذشته تا الان


آره دیگه میدونی که
اگه باشه ممنون میشم دو سه تامی خوام
مرسی خاله فروغ جونمممممممم
آره خدا رو شکر خوبه همه چیز تا حالا خوب پیش رفته تا بعدیاشم خدا کریمه
مرسی که میای جیگرم
مامان نازنین زهرا
19 مهر 91 9:40
سلام ممنون که به نازنین زهرا سر میزنید.منم نازنین رو که از شیر گرفتم شب همراهش گریه میکردم برای خودم سخت تر بود چیزی که هست بچه ها زود یادشون میره.افرین به سورنا جون.میبوسمت.


سلام گلم قابلی نداره
آره برای خودمون سخت تره خدا رو شکر نی نی هامون زود یادشون میره
مرسی خاله جون
خاله باران
20 مهر 91 11:25
مرد شددددددددددددددددددددده سورنا جونم...


قربونت برم خاله باران جونمممممم بووووووووووووس
ستاره زمینی
22 مهر 91 8:55




مادر کوثر
22 مهر 91 14:03
عزیزمممممممممممممممممم
منم یه کوچولو دلم هوای دانشگاه رو کرد
هر چی فکر میکنم از مدرسه خاطره ی خوبی ندارم
همش تو استرس درس خوندن بودن
ولی دانشگاه خیلی بهم خوش گذشت بخصوص دوره ی فوق. عالی بود. دوستام تک بودن

این موفقیت بزرگ رو بهت تبریک میگم. از شیر گرفتن سورنای نانازی
بمیرم براش که ترشه

آخیییییییییییی روزش مبارک. کادوهاش مبارک
میبینم که در نبود بابا کامبیز بازی کردن با سورنای ناز ما رو یاد گرفتی


آره ولی من مدرسه رو بیشتر دوست داشتم چون خیلی بهم خوش میگذشت
تو دوره ی دانشجویی دیگه چون باید خانومانه میبودم و مودب یه جا می نشستم و جزوه بر میداشتم بهم خوش نمی گذشت
آره خیلی خوب شد که از شیر گرفتمش
خدا نکنه خاله جون اینم یه مرحله است که باید بگذرونن دیگه همه مون گذروندیم
مرسی خاله جون مهربون
آره مجبورم یاد بگیرم دیگه باید کم و بیش بتونم سرگرمش کنم دارم سعیمو می کنم ولی باور کن خیییییییییلی سخته
مادر کوثر
22 مهر 91 14:03
راستی عزیزم
ممنون از حضور گرم و نظرات خوشگلت
بازم بیا پیشمون
با پست جدید سفرنامه بروزیم
فردا هم تولد ناز دخترمه


خواهش می کنم گلم خودم لذت میبرم
حتما الان میام
مادر کوثر
23 مهر 91 9:13
سلام مامانی
امروز تولد سه سالگیه دخترم، کوثرجونه
تشریف بیارید خوشحال میشیم


سلام عزیزم
قربونش بره خاله یاسی حتما میام عزیزم
خاله باران
23 مهر 91 22:29
سلام.ممنونم.از حضورت
کلی ذوق داستان عاشقیت با حافظ را کردم.بوووووووووووووووس به تو و سورنا جونممممممم.



سلام عزیزم
خواهش میکنم خودم بیشتر لذت میبرم
آره خیلی باحاله نه؟
خاله باران
23 مهر 91 22:29
یه عکس درست از این بچه بنداز.من مدم از دست شما دوتا ها....


نمیشه به خدا نمیزاره هی ورجه وورجه میکنه بعدم میگه عکس نه خیلی هم محکم میگه نه خب من چکار کنم؟؟
ویندوز لب تابم رو هم تازه عوض کردم برنامه هاش مشخص نیست هنوز نمیتون رم موبایل و دوربینمو بخونه لب تاب بابایی رو هم سورنا جون سیمش رو خراب کرده تا سیم جدیدش بدستمون برسه فعلا هیچ عکسی نمیشه گذاشت
خاله باران
23 مهر 91 22:39
خصوصیم را بخون...به اسم دیگه نوشتم...


وااااااااای قربئن دلت برم خیلی سخته عزیزم می فهمم ولی تو میتونی
باید قوی باشی تا بتونی به چیزی که می خوای برسی
ولی اگه واقعا می خوایش کم نیاریا بارانی وگرنه همیشه حسرتش باهات میمونه از روی تجربه می گم باور کن


ستاره زمینی
24 مهر 91 8:10







مادر کوثر
24 مهر 91 17:23
سلام مهربون مامانی
ممنون از لطفت عزیزم
مرسی از دعاهای خوشگل
از پایان سه سالگی میتونی سورنای خوشگلمو ببری (البته کوثر جون چون شمارش اعداد و رنگ ها رو بلد بود در سن 2 سال و ده ماهگی پذیرفتنش)
روی اسم موسسه که توی پستم گذاشتم کلیک کن (یا برو اینجا http://testiq.ir/ ) آدرس تمام شعبه هاشو میتونی پیدا کنی.
ما رفتیم دفتر شمال تهران: تقاطع شریعتی-همت، خیابان طلوع تهرانی، پلاک 15
موفق باشی

سلام عزیزم
قربون لطفت گلم منم از تو ممنونم
آفرین به کوثر جونیه باهوشم
مرسی از راهنماییهات عزیزم حتما میبرمش

مامان پریسا
25 مهر 91 16:47
سلام گلم.
عزیزم برای پوشک گرفتن اصلا" نگران نباش.
سورنا جان هم همسن پریسا هستش. میتونی همین الان شروع کنی خیییییلی هم راحته. همین که متوجه بشه دیگه پوشک نیست خودش بهت میگه که وستشویی داره


سلام عزیزم
جدا؟خیلی استرس دارم به خدا
آره حتما شروع میکنم
مرسی از دلگرمیت گلم
مامان پریسا
25 مهر 91 19:09
خدا رو شکر.
حالا از شیر گرفتید یا از پوشک؟
مامانی ما مجددا اپیم


نه دیگه از شیر گرفتمش از پوشک هم بزودی میگیرمش ایشالا


الان میام
مادر کوثر
25 مهر 91 19:49
سلام عزیزم
مرسی از حضور و نظرات خوشگلت
بازم بیا پیشمون. بروزیم


سلام گلم
خواهش میکنم
چشم الان میام
مامان پریسا
27 مهر 91 8:49
ممنون عزیزم خیلی زحمت کشیدی.
سورنا جونو از طرفم یه ماچ ابدار بگیر


قربونت عزیزم
مرسی خاله جون شما هم پریسا جونو ببوسید