بالاخره بارون اومد
سلام سلام
من امروز حالم خیلی خوبه
چرا؟
خب چون از دیشب تا حالا داره بارونه بیستی میات که بیا و ببین
خیییییییییلی خوشحالم چون بالاخره هوا تمیز میشه و از این سرما خوردگی های لعنتی راحت میشیم
من که چند روزه بد جور سرما خوردم ولی خدا رو شکر سورنا جونیم خوبه
دیشب رفته بودیم بیرون یه هوایی بخوریم و از این خونه موندنهای هفتگی و خسته کننده بیرون بیایم که بابا کامبیز گفت بیرون شام بخوریم یه جای تازه تو لامرد باز شده بریم ببینیم غذاش چجوریه
وقتی رسیدیم باورم نشد ساختمون و رستورانه به این قشنگی تو لامرد می بینم خیلی خشگل بود و معلوم بود که طرف حسابی براش سرمایه گذاری کرده و واقعا شیک بود غذاش هم بد نبود
بماند که سورنا کلی پدرم رو در آورد و با این جای نمک و آویشن کلی سر و صداراه انداخت و اذیت کرد آخرشم درست و حسابی شام نخورد
بابایی هم گفت یاسی خانوم من شما رو آوردم بیرون که حال و هوات عوض شه نه اینکه بیای اینجا هم حرص بخوری
منم این شکلی بودم
بعد این شکلی شدم
بعد بابا به سورنا گفت بریم یه کم با امید بازی کن
من خرید سوپر مارکت هم داشتم اول رفتیم خرید کنیم من یه چرخ دستی برداشتم و بابایی و سورنا هم یه دونه
بعد از ربع ساعت که دیدمشون میبینم سبدشون رو پر کردن از پفکهای مختلف بعد بابا میگه سورنا از هر قفسه یه پفک برداشته رنگهای مختلف و از هرسایزی یه دونه برداشته
منم اجازه ندادم بگیرن و در نهایت فقط یه دونه رو خریدن که اونم آخر شب باعث دردسر شد برامون
بالاخره رفتیم کلی با امید جونی بازی کرد پسرم ولی وقتی امید اومد پیش من و من یه کم باهاش بازی کردم و گفت تو خاله یاسیه منی دیگه اون روی سورنا در اومد و شروع کرد به گریه و جیغ که مامان یاسی ماله منه و امید رو میزد که پیش مامانم نیا بعد هم گفت بابا جون بریم ماشین و ما رو بلند کرد آورد خونه
اصلا باورم نمیشد که داره برای نگه داشتن من اینکارا رو می کنه
خونه هم که اومدیم کلی گریه و ناله و جیغ کشید که پفک می خوام
منم گفتم هم آخر شبه و هم اینکه خوب نیست براش ندادم بهش بعد از نیم ساعت که همچنان گریه میکرد گفتم نه بعد فکر میکنه با گریه هرچیزی که بخوات بدست میاره
بعد دیدم داره حالش بد میشه دیگه و صداش در نمیات و به هق هق افتاده دیدم نه انگار جواب نمیده و لج کرده و الانه که همسایه ها بیان در خونمون که دهنه بچه تون رو ببندید
دیگه ترسیدم و با کلی اخم و بد اخلاقی بهش دادم بخوره و تا گرفت بلافاصله گریه اش تموم شد
به روی خودش هم نمیاورد که من هرچی خواسته بودم باهاش حرف بزنم اصلا گوش نکرده بود و فقط جیغ کشیده بود
و نهایتا با این اولتیماتوم من تموم شد که دیگه هیچ کس حق نداره تو این خونه پفک بیاره و بخوره
(البته بجز خودم آخه از شما چه پنهون این پفک دوست داشتنه سورنا مثل خودم شده من حاضرم یه وعده غذا نخورم بجاش پفک بخورم خب تقصیره منم نیست مامانم وقتی سر من حامله بوده فقط پفک هوس میکرده و می خورده منم شدم عشقه پفک)
بالاخره سورنا خان وقتی نصف پفک رو خورد و کلی موزیک ویدیوی کره ای دیده ساعت 2 خوابیده
من نمیدونم والا تمام بچه های دنیا برنامه کودک دوست دارن پسره من بدون دیدن این موزیک ویدیو های کره ای نمیشه آرومش کرد علاقه ی عجیبی بهشون داره شاید چون رنگی رنگیه نمی دونم والا شایدم چون مامانش همیشه داره سریال کره ای میبینه اینجوریه
خب من برم دیگه منای عزیزم اومده ناخنهام رو درست کنه
پس فعلا بای بای
پس نوشت 1:این پست ماله دیروزه ولی من هرچی سعی کردم بزارمش بینش صد دفعه کار پیش اومد و بالاخره امروز موفق شدم بزارمش تو وب.
پس نوشت 2:دیشب هم رفتیم برای خرید چون 5شنبه مهمونای عزیزمو میان اما منا و عباس زنگ زدن که خریدتون رو بزارید برای فردا و بیاید خونه ی ما دور هم باشیم و ما هم همینکارو کردیم.
پس نوشت 3:یه قرنه می خوام یه سری عکس هست رو بزارم ولی هنوز قسمت نشده انشالا خدا عنایت کنه و همتی به من بده تا عکسا رو بزارم
پس نوشت 4:برای مامان من دعا کنید تا زودتر با غمه مادرش کنار بیات خیلی گناه داره آروم نمیشه