سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

سورنا توپولی

بالاخره عکس ^^

سلام به دوستای گلم بالاخره من تونستم چند تا عکس جدید پیدا کنم بزارم روی وب توی این مدت خیلی عکس تکی نداره سورنا جونی و معمولا با من یا بابایی یا بقیه ی اعضا فامیله که مدیریت محترم اجازه ی آپلودشون رو نمیدن   عکسا ادامه لطفا  این فکر کنم آخرین عکس پسرم تو لامرده اینم خونه ی مامان نسرین سوار بر گاوی که از بس پسرم روش ورجه وورجه کرد پنچر شده و کم باد افتاده یه گوشه واسه خودش زندگانی می کنه پی.اس:روی اون صندلیا خاله یلدا نشسته بود و به دلایل امنیتی مجبور شدیم حذفش کنیم ببخشید آسمونه عکسمون سفید شده سورنا جون تو خونه ی جدید قبل از رفتن به سفر تابستونی ...
19 مهر 1392

سفرنامه و عکسای سفر 92

سلام سلام بالاخره من عزمم رو جزم کردم و اومدم از سفرمون بنویسم یه دفعه از خواب که بیدار شدم بصورت کاملا انتحاری و خودجوش یهویی حس عکسا اومد سراغم منم تا سورنا خواب بود از فرصت استفاده کردم و عکسا رو آماده کردم واسه وب خب اول از همه قبل از عید ما شیراز بودیم خونه ی مامانی نسرین بعد از اون یه هفته قبل از عید رفتیم تهران خونه ی مامان پری اینا چهارشنبه سوری رو اونجا بودیم جاتون خالی کلا تو خونه نشستیم و هیچ جا نرفتیم تو خونه من کتاب می خوندم و فیلم می دیدم و سورنا با مامان پری بازی می کرد هرچی به بابا کامبیز گفتم بریم بیرون گفت نه اینجا خیلی شلوغ میشه خطرناکه واسه سورنا اینقدر دلم هوای چهارشنبه سوریای خودمون...
24 فروردين 1392

بالاخره خونه ...

سلاااااااااااام به همه ی دوستای گلم بالاخره ما اومدیم و واقعا می گم دلمون براتون خیلی تنگ شده بود این مدت خیلی سخت بود نه برای اینکه بیشتر از یکماه خونه ی مادر شوهر بودم نه  برای اینکه واقعا دلم می خواست خونه ی خودم باشم و اونجور که می خوام وقت بزارم برای کارام هر چی هم که آدم یه جا راحت باشه باز هم هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه موافقید ؟ هیچ کس دوست نداره مدت زیادی از خونه اش دور باشه عیب نداره برای موفقیت باباییه دیگه یه وقتایی آدم مجبوره کارایی که دوست نداره رو انجام بده بی خیال در عوض کلی هم جای همگی خالی خوش گذروندیم یه هفته شیراز بودیم بعد تقریبا یه ماه تهران بودیم و یه هفته هم انزلی بعد از اینکه...
17 بهمن 1391

سری پنجم عکس ها_انزلی

سلام دوستان من واقعا شرمنده ام اما تازه این عکسا رو دیدم که باقیمونده ی عکسای سفر تابستونه اماده هم کرده بودما اما یادم رفته بود چه میشه کرد یاسیه دیگه  تا بیشتر از این بیات نشده بفرمایید ادامه لطفا خب این سری عکسا در ادامه ی عکسای ستاره ی شماله که با نازی جون و رضا رفته بودیم سورنا جون در حال خوردنه شکلاتی که صاحب کافی شاپ بهش داده بود چرا بهش شکلات داد؟ چن دید سورنا داره پدر گربه اش رو در میاره بیچاره گربه هه نمی تونست برای یه لحظه یه جا وایسه سورنا میرفت دنبالش و هی می خواست باهش بازی کنه و شیوه اش هم یه مقداری خشن بود مثلا می خواست دمش رو بگیره و بل...
14 آذر 1391

سری چهارم عکسهای سفر

سلام به دوستای مهربونم میدونم خیلی دیره اما سریه چهارم عکسای سفر تابستون رو گذاشتم آخه تو این مدت نمیشد در واقع حس و حالم خوب نبود حالا هم خیلی خوب نیستم ام شرایط رو پذیرفتم و دارم باهاش کنار میام می خوام روحیه ام رو بهبود بدم تا پنج شنبه که مامان نسرین گلم می خواد بیاد خوب باشم تا اونم کمتر غصه بخوره قربونش برم عکسا ادامه لطفا خب اول از همه ستاره ی شمال که سمت حسن رود هستش و با نازی جون و رضای عزیزم(دختر دایی و پسر دایی بابا کامبیز)رفته بودیم اینم سورنا با آقا رضای گل اینجا هم پسریه منه که عاشق خاک بازی و شن بازیه و معمولا مامانی اجازه نمیده که این بازیا رو انجام بده (هرچند که از همه...
29 آبان 1391

سری سوم عکسها(انزلی_سر مل)

سلام دوستان اینم سری سوم عکسها اینجا شب اولیه که رسیدیم انزلی و ساعت تقریبا 12 بود که ما زدیم از خونه بیرون و رفتیم بلوار انزلی تو یکی از اون جاهایی که هم قهوه خونه هم رستوران هم قلیون و همه چیز با هم دارن نشستیم سورنا هم حسابی شیطنت میکرد اینجا اولش بود یه کم بی حال بود بعد تازه سرحال شد اینجا یه گربه ی خیلی خشگل و تپلی دید و داشت برای ما توضیح میداد که پیتی(پیشی) پیتی و خواست بره پایین پیش پیشی بازی کنه که خب موفق هم شد این پیشی بیچاره خوابش میومد و سورنا یه ربع ساعتی از این تخت به اون تخت و از این آلاچیق به اون آلاچیق دنبالش کرد تا بالاخره خسته شد و یه جا ایستاد استراحت...
12 مهر 1391

سری دوم عکسها(چالوس_کندلوس)

خب اینم سری دوم تا سورنا خوابه من می تونم به این کارا برسم اینجا همون پارک کندلوس همچنان و ما تو قسمت کافی شاپش رفتیم و جای همگی خالی چای نوشیدیم و سورنا هم با یه پفک که آقا سعدی براش خریده بود علنا دهنه همه رو صاف کرد چرا؟چون همه رو مجبور میکرد بخورن دید به بزرگترا جواب نمیده رفت سراغ یه نی نی که با مامان و بابای خودش قهر بود و جدا نشسته بچه ی بیچاره رو خفه کرد که بگیر بخور اونم می گفت مگه نمی فهمی نمی خوام سورنا هم انقدر اصرار کرد تا پفک مالید به لباس بچه ی بیچاره و کلا اشکش رو در آورد و منم شرمنده بودم فقط چون هر چی می رفتم دنبالش نمیومد و جیغ می کشید آبرومون رو میبرد آهان این پفکه رو گفتمااا ...
9 مهر 1391

سری اول عکسهای سفر(چالوس_کندلوس)

من بالاخره با سری اول عکسا اومدم  اول می خوام عکسای کندلوس رو بزارم خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت و ما بر خلاف هر سال دیگه خود چالوس نوشهر رو نرفتیم و فقط رفتیم کندلوس ویلای آقا سعدی و فرحناز جون (دوستای دوران فوق بابا کامبیز) یه چیزی رو از همین الان بگم نگید نگفتی سورنا کلا اجازه نمیداد من ازش عکس بگیرم کل مسیر(حتی توی سربالایی ها و شیبهای زیاد)خودش راه میرفت و اجازه نمیداد کمکش کنیم یا دستش رو بگیریم واسه همین سرعت می گرفت فرار میکرد و من بدبخت عین این خبرنگارا و عکاسهای پاپارازی باید دنبالش میرفتم تا بلکه بتونم یه عکسی ازش بگیرم بنابراین احتمال داره تو چند تا عکس سورنا رو فقط به عنوان پیش زمینه در حاشی...
9 مهر 1391

ما اومدیم ^_^

سلام به همه ی دوستای گلم ما از شیراز اومدیم و خلی هم بهمون خوش گذشت جای همگی خالی بود بهار شیراز بود دیگه واقعا دیدن داشت اونم اردیبهشت.... نمی دونید که از در هر خونه ای رد میشی بوی بهار نارنج و بعضا عطاءالدوله بلند میشد من که کلی ازش لذت بردم تازه مربای بهار نارنج هم درست کردمهوا عالی بود و شبا هم سرد بود هنوز یه روز هم با دوستای بابا جونم خانوادگی رفتیم باغ یکی از دوستان توی شش پیر که واقعا عالی بود جای همگی خالی هوای خیلی خوب و خنک و دقیقا کنار دستمون یه رودخونه ی پر آب رد میشد که واقعاخشگل بود هوا حلی به حالی بود چرا؟! چون مثلا جایی که ما نشسته بودیم کنار دستمون هوا آفتابی بود و رو سر ما ...
11 ارديبهشت 1391