سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سورنا توپولی

سری سوم عکسها(انزلی_سر مل)

1391/7/12 17:29
نویسنده : یاسمین
578 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان اینم سری سوم عکسها

اینجا شب اولیه که رسیدیم انزلی و ساعت تقریبا 12 بود که ما زدیم از خونه بیرون و رفتیم بلوار انزلی تو یکی از اون جاهایی که هم قهوه خونه هم رستوران هم قلیون و همه چیز با هم دارن نشستیم

سورنا هم حسابی شیطنت میکرد

بلوار

اینجا اولش بود یه کم بی حال بود بعد تازه سرحال شد

بلوار

بلوار

اینجا یه گربه ی خیلی خشگل و تپلی دید و داشت برای ما توضیح میداد که پیتی(پیشی) پیتی و خواست بره پایین پیش پیشی بازی کنه

که خب موفق هم شد

بزلوار

این پیشی بیچاره خوابش میومد و سورنا یه ربع ساعتی از این تخت به اون تخت و از این آلاچیق به اون آلاچیق دنبالش کرد تا بالاخره خسته شد و یه جا ایستاد استراحت کرد بعد لم داد تا بخوابه

من گفتم سورنا جون بیا مامانی تا پیشی بخوابه هی گفت نه پیتی نه

بعد اومد دست بزنه نذاشتم آوردمش کنار

بلوار

هی بهانه میگرفت بره پیش گربه هه

خودش رفت پایین

یه لحظه غافل شدم دیدم پیشیه بدبخت رو با مو بلند کرد

من یه جیغ زدم گفتم الان چنگش میزنه ولی...

پیشیه خیلی تنبل تر از این حرفا بود برگگشت یه نگاه به سورنا کرد و دوباره خوابید یعنی تکون هم نخورد برای خودش گارفیلدی بود خیلی هم خشگل بود و تمیز مال خود صاحب اونجا بود

ما سورنا رو بردم کنار دوباره رفت یه دونه بو نوک پاش زد به پیشی می گفت پیشی لالا نه

نمی دونم چرا ولی نمی خواست پیشی بخوابه اونم بلند شد یه ذره رفت اونور تر خوابید ما دیدیم از سورنا نمیترسه چون کوچولوئه گفتیم کثیفه سورنا دست نزنه خودمون پیشتش کردیم تا رفت

بعد بردیم دست و صورت سورنا رو شستیم باز سر جامون نشستیم

بلوار 

اینم بگم سورنا از وقتی بن بهش کلمه ی cheers رو یاد داده فکر میکنه اگه دو نفر چیز مشابهی دارن باید بزنن به هم و بگن چیرز الته خودش میگه شیرز

اینجا هم با کفشش میزنه به کفش من و میگه شیرزماچ

من اول مونده بودم داره چیکار میکنه بعد که متوجه شدم کلی بوسش کردم قربون اون عقلت بشم باهوشه منماچقلب

بلوار

خب اینم عکسه فاطمه خانومه دختر عمه ی سورنا که خیلی سورنا رو دوست داره و خیلی خوب باهاش بازی میکنه و منم خیلی دوسش دارم

اینجا هم یه رودخونه است نزدیکه خلخال تو راهه آستارا که خیلی قشنگ بود و خیلی هم جاتون خالی خوش گذشت

اونروز سورنا کلی آب بازی کرد و منم ازش نتونستم عکس بگیرم چون باید مراقبش میبودم

انزلی

اینم آخرین عکسه این سری

ما بعد از رودخونه رفتیم ییلاق خلخال که خیلی خنک بود و شبهای خیلی سردی داشت البته ما شب که شد برگشتیم

مسیر این قسمت خییییییییییلی خشگل بود ولی چون سورنا تو بغل من خواب بود نتونستم پیاده شم عکس بگیرم واسه همین بابایی با گوشیش عکس گرفت بعد ازش میگیرم براتون میزارم حتما

چون یه منظره ی کم یاب بود از کوه باید بالا میومدیم و تمام مسیر پایینمون رو مه غلیظی گرفته بود که با اون سرسبزیا یه منظره ی فوقالعاده و رویایی رو درست کرده بود

اینجا دیگه سرحد کوه بود و خیییییییییلی زیبا بود

شما رو یاد کارتونی از بچگی هامون نمیندازه؟؟

یه کم فکر کنید..........

 من تا دیدم یاد هایدی افتادم که با پدر بزرگش تو کوهستان زندگی میکرد

هیچ وقت فکر نمیکردم اون نقاشی یه تصویر واقعی هم داشته باشه واقعا قشنگ بود

ولییییییییییی متاسفانه هم وطنای عزیزمون حسابی اونجا رو کثیف کرده بود و آشغال ریخته بودن دلم خیلی گرفت 

بگذریم

مرسی دوستان از وقتتون

بازم عکس هست میزارم براتون حتتتتتتتتمابای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان کورش
13 مهر 91 17:31
سلام یاسمین جون چه عکسای زیبایی امیدوارم همیشه به گردش و شادی باشید


سلام عزیزم ممننم ایشالا شما هم همینطور
.نینی گوگولی nazii
14 مهر 91 1:52
ایول چه ناااااااااااااز الان که عکسارو میذاری کللی یاد اون روزا میوفتم که چهههههههههه زووووووووووووود گذشت
مامان اینا همش یاد اون شب و سیرز گفتنش میکنن
منتظر پارت بعدی عکس هاییم


آره خیلی زود گذشت اما خدایی خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت نه؟
لطف دارن همگی ما هم دلمون براتون تنگ شده زیاد
حتما گلم مرسی عزیزم
باران
15 مهر 91 0:11
سلام
کامنتت را خوندم.پست می ذاشتم.چشمام درد می کنه.فردا میام درست می خونم و نظر می دم.دوستت دارممممممممممممممم.ببخش جواب کامنتت را هم فردا می گم...


سلام گلم خسته نباشی
منم دوست دارم خییییییییلی
قربونت برم اکشال نداره
فروغ
15 مهر 91 12:00
آخی عزیزم جالبه که از گربه نمی ترسیده هاااااااااا
قربونش برم یادم به اون جمله افتاد که میگفتی.به سورنا هم یاد بده که بگه بخوریمش:من پسمل بااااااااااااااا هوشیم
کفشا خیلی جالب بود سورنا رو از طرف من بچلون با یه ماچ تپل


آره واقعا نه تنها نمی ترسه تازه خیلی هم دوست داره گربه ها رو
باید یادش بدم خشگل میشه
مرسی گلم لطف داری عزیزم
خاله باران
17 مهر 91 0:39
سلام عزیزم.قربونت برم.قیافه اش را نگاه در حین توضیح...


سلام گلم
آره میبینی؟انقدر هیجان داشت که خدا میدونه
خاله باران
17 مهر 91 0:40
خاله این دفعه از گربه شروع کردی به تحرک بندازی؟؟؟؟


آره به خدا همه ی موجودات از دستش به عذابن
خاله باران
17 مهر 91 0:42
عزیزم.ببین چطوری پیش دختر عمه نشسته ها...بووووووووووووووووس


آره هرچی با پسر عمه اش خوب نیست با دختر عمه اش خیلی خوبه
بچه ام از حالا غریضه اش سالم کار میکنه کلا با دخترا خیلی بهتره
به قول آرش بدجنس میگه برو خدا رو شکر کن دخترا رو دوست داره این نشون میده سالمه اگه پسرا رو دوست داشت باید مترسیدی دوره زمونه ی بدی شده
خاله باران
17 مهر 91 0:44
یاسی جونم.ممنو عزیزم.خیلی خوب بود.مثل همیشه...دوستتون دارم.انشالله همیشه به سفرهای خوب با همسری و سورنا ولی قول بده تی و صندلیش را هم ببری


مرسی عزیزم ما هم دوست داریم خیییییییییلی
مرسی عزیزم
آخه خدایی چجوری ببرمباد خودم صندلی رو میشه یه کاری کرد اما تی...
خاله باران
17 مهر 91 0:45
خصوصی گلم...


چشم عزیزم
مادر کوثر
22 مهر 91 13:59
مرسی مامانی
چه عکسای خوشملی
ای پسرک ناقلا گربه نخوابه بیاد با تو بازی؟
نانازیه بامزه
بخورمتتتتتتتتتتتتتتتت


قربونت عزیزم
چشات قشنگ می بینه گلم
آره همه بیان با سورنا بازی کنن
مرسی خاله جونیی