سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

سورنا توپولی

تابستان گرم

سلام به همه ی دوستای خوبم با این تابستون گرم و وحشتناک چکار می کنید؟ من که اصلا نمی تونم از خونه بیرون بیام چون لامردم و اینجا دمای هوا تقریبا بین 45 تا 50 درجه است ولی اصلا نگران نباشید چون تو خونه 2تا کولر گازی همزمان دارن با هم کار می کنن و یه وقتایی از شدت سرما خاموششون می کنیم اینجا ما در طول روز مثلا ظهر هم نمی تونیم حمام بریم می پرسید چرا؟ چون با اینکه آبگرمکن خاموشه ولی آب جوشه چون توی لوله بوده و بیرون از خونه هم آفتاب وحشتناکی وجود داره پس آب توی لوله ها هم خیلی داغه بیچاره مامانم دیروز بعد از ظهر گلاب به روتون دستشویی بود که دیدیم یه دفعه جیغش بلند شد و گفت وااااااااای سوخخختم بابام و خاله یلدا ه...
6 مرداد 1390

واسم شعر گفتن

سلام به همه ی دوستای کوچولوی قشنگتر از برگ گلم حالتون خوبه؟ نی نی های خوبی هستید که؟ می دونم که قول داده بودم که عکسهام رو بزارم ولی واقعا فرصت نشد چون این چند شب همش مهمونی بودیم و با عموها و خاله ها دور هم جمع بودیم و منم کلی باهاشون بازی کردم چون من تنها نی نی توی جمع هستم همه منو دوست دارن و باهام بازی می کنن خب حالا من می خوا یکی از سورپرایزای زندگیمو واستون بزارم یکی از دوستای مامان یاسی یه شعر خیلی خشکل واسه من گفته و من از همینجا مجددا از خاله آرزوم تشکر می کنم خاله جون ایشالا واستون جبران می کنم وقتی شما نی نی آوردین منم بزرگ شدم و واسش کارای خوب انجام می دم از همینجا قول می دم خب اینم از شعر ...
25 تير 1390

من اومدم

سلام به همه ی دوستای عزیزم من برگشتم خونمون جاتون خالی شیراز خیلی خوب بود و خوش گذشت کلا من پیش مامان جون نسرین بودم مامان یاسی هم با خاله یلدا واسه خودشون مشغول بودن و مامانی با کلی تلاش خاله یلدا رو با خودمون آورد می خوایم 1ماه نگهش داریم پیش خودمون من الان روی پای مامانم مثلا می خوام بخوابم وقتی بیدار شدم واستون چند تا از عکسای خودمو میزارم پس فعلا بای بای ...
20 تير 1390

مهمون داریم

سلام به همگی من امروز خیلی خوشحالم  آخه مامان جون نسرین با خاله یلدا و دایی آرمین اومدن پیشمون ما هم امروز رفتیم دهشیخ واسه خرید مامان یاسی هم واسم یه دست بلوز و شورتک خیلی خشکل خرید و مامان جون هم واسم یه ست 6تایی ماشین خرید خیلی خشکلن دو تاشون خلاصه اینکه پریروز هم خونه ی خاله صدی اینا بودیم واسه ناهار البته عمو علی و خاله میترا،عمو عباس هم بودن خیلی خوب بود خیلی خوش می گذشت چند تا عکس هم از من گرفتن که خیلی باحال بود و الان میزارم ببینید و این یکی من برم با مامانم بخوابم دیگه بعد مامانم میات چند تا عکس دیگه میزاره ببینید شبتون بخیر نی نی های تپل مپل   ...
8 تير 1390

ما برگشتیم

سلااااام به همه ی دوستان عزیزم میدونم که وقتی نبودم دلتون واسم تنگ شده بود الان که من برگشتم یه خورده بزرگتر شدم و به قول خاله صدی دیگه الان یه از حالت نوزادی در اومدم وبه قول خاله بن من الان دیگه یه baby نیستم الان یه boy شدم و می گفت قطعا وقتی 2 ماه دیگه برگرده من یه مرد شدم آخه دیشب اومدن دیدنی من و از مامانم خداحافظی کرد و گفت داره میره تایلند به مامانش اینا سر بزنه و 20 شهریور بر می گرده حالا دیگه کی با من بازی های باحال کنه؟ واسه همین از مامانم خواست که توی وبلاگ من واسه هر مطلب یه بخشی رو بهش اختصاص بده و با انگلیسی راهنماییش کنه تا بتونه روند رشد منو از تایلند همچنان مشاهده کنه آخه می دونین منو خیلی دوست ...
8 تير 1390

بعد از کلی وقت

سلام دوستان عزیزم من امروز بعد از تقریبا یه هفته اومدم آخه این هفته تقریبا شلوغ بود خوب اول از جمعه می گم: بابا جون عباس از کیش اومدن خونه ی ما آخه از وقتی که مامانم اینا ازدواج کردن تا حالا فقط 2 بار اونم با اصرارهای زیاد مامانیم اومده بودن حالا خودشون زنگ زدن گفتن می خوام بیام پیشتون اگه گفتین چرا؟ بله درست حدس زدید به خاطر منه تپل خودشون گفتن دلشون واسم تنگ شده مامانه حسودم هم میگه بععععععله ما هم که بوقیم کلا وقتی بابا جون اومدن اصلا نه بابامو دیدن نه مامانمو فقط اومدن منو بغل کردن و گفتن وااااای چه پسری دارم من چه بزرگ شده ماشاالله منم که کلا خودم لوس کرده بودم و همش از اون خنده های بلند اسرارآمیز تحویلشون می داد...
8 تير 1390
1