سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سورنا توپولی

سری دوم عکسها(چالوس_کندلوس)

1391/7/9 18:00
نویسنده : یاسمین
627 بازدید
اشتراک گذاری

خب اینم سری دوم تا سورنا خوابه من می تونم به این کارا برسمنیشخند

کند

اینجا همون پارک کندلوس همچنان و ما تو قسمت کافی شاپش رفتیم و جای همگی خالی چای نوشیدیم و سورنا هم با یه پفک که آقا سعدی براش خریده بود علنا دهنه همه رو صاف کرد

چرا؟چون همه رو مجبور میکرد بخورن دید به بزرگترا جواب نمیده رفت سراغ یه نی نی که با مامان و بابای خودش قهر بود و جدا نشسته بچه ی بیچاره رو خفه کرد که بگیر بخور اونم می گفت مگه نمی فهمی نمی خوام سورنا هم انقدر اصرار کرد تا پفک مالید به لباس بچه ی بیچاره و کلا اشکش رو در آورد و منم شرمنده بودم فقط چون هر چی می رفتم دنبالش نمیومد و جیغ می کشید آبرومون رو میبردخجالت

کند

کند

آهان این پفکه رو گفتمااا

کند

اینجا دیگه از اون بچه هه خسته شده بود اومده بود ترتیب من و سینیه چایی رو با هم بدهکلافه

هی میگفت چایی،می ریختم براش می گفت داخه(داغه)،فوت میکردم براش باز می گفت داخه

بعد می گفت بده خودم بخورم دست آخرم همه رو ریخت روی میز و شلوار من و بلوز خودشمنتظر

کند

الانم خوشحاله دیگه بچم کارشو کرده راحت شدهشیطان

کند

اینجا هم داره شکلات می خوره به گمونم درست یادم نیستخجالت

خب چیکار کنم خیلی از اون روز میگذره یادم نمیات دیگهنیشخند

کند

اینم موقع برگشت به راه ویلا بودیم که بابا بزرگ برای بچه ها بستنی خرید و اینم بابا کامبیزه در حال تلاش برای اینکه سورنا خان بلکم یه نگاهی به دوربین بندازن ما بتونیم یه عکسی محض رضای خدا بگیریم

که البته همونطور که مشاهده می کنید جواب ندادخیال باطل

کند

اینم روز دوم در کندلوس بود که داشتیم می رفتیم به سمت یه چشمه که نزدیک ویلا بود خیلی خشگل بود و آب بسیار گوارایی داشت

به قول یکی می گفت مثل اشک چشم می مونه که این خودش تا یه عمر میشه بساط خنده برای بچه هاقهقهه

کند

می دونید چرا سورنا جون اینجا انقدر خوشحاله؟

دو دلیل داره:1.با بطری آب معدنی بازی میکرد و با پا شوتش میکرد

2.از اون دور یه سگ دیده بود که اهلی بود و می خواست بره با هاپو بازی کنه

جالبیش این بود که میرفت پیش هاپو و هاپ هاپ میکرد قربونش برمماچ

کند

اینم رها جون بود دوست سورنا که دختر برادر آقا سعدی بود

کند

خیلی جای خشگلی بود جای همگی خالی

کند

اینم سورنا جون در پی مرغ و خروسها

و شاکی از اینکه چرا اون بد بختها از دستش فرار می کنن و نمیزارن باهاشون بازی کنه

بچه ام کلا حیوونا رو دوست داره هم وحشی و هم اهلی

آخه گاوهای وحشی اونجا زیاد بود و شاخهای خیلی بزرگی هم داشتن و امیر رضا(پسر عمه ی سورنا)می گفت سلام گاو وحشی سورنا هم غش میکرد از خنده و میگفت گاو وحشی گاو وحشی

پی.اس:آخه پسرم سلام رو نمیگه اصلا 

پی.اس:نمی دونم چرا به خدا من کم کاری نمی کنما خیلی سعی می کنم بهش یاد بدم ولی اصلا نمی گه و فقط می خنده 

همه ی کلمات رو بعد از من تکرار می کنه جز همین سلام کردن رو سوال

بازم مرسی از وقتتون

آپ بعدی سری سوم عکساست منتظر باشید بازم میامقلببای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

هدیه جووووووووووووووون
9 مهر 91 18:19
سلام
حسابی خوش گذروندی هااااااا
برو حالشو ببر


سلام
آره جاتون خالی بود
ممنوووووووووون
فروغ
9 مهر 91 23:00
الهییییییییییییییییییییی بگردم سولنا چه ماه شدی آقااااااااااااا چه عکسایییییییییی به به چقدر تیپ سبزش خوشمله و بهش میاد قربونش برم چه پارک توپیییییییی
دست یاسی جونم درد نکنه با این عکسای قشنگ و قالب زیبا فداش بشم


پسرم بزرگ شده خاله فروغی
خودمم لباس سبزه رو خیلی دوس دارم سلیقه ی خودمه دیگه ای بابا هییییییی
آره خیلی خشگله پارکه منم کلی دوسش دارم یه وقتایی به کامبیز میگم بیا اینجا یه زمین بگیریم بعدها درستش می کنیم میگه تا ببینیم چی میشه
قربونت برم قابلی نداشت
مادر کوثر
10 مهر 91 11:55
بازم سلاااااام
الهیییییییییییییییییییی عزیزم
سورنای من حسابی ناز و خوردنی شده
معلومه که بهش حسابی خوش گذشته
چه شیطنتهایی هم میکنه
ببوسش برای من

عکسا همش عالی بودن و بخصوص نوشته هاش

منتظ آپ بعدی هستیم بیصبرانه


سلااااام
آره خیلی بهش خوش میگذشت همش خوشحال بود و بازی میکرد و می خندید
مرسی خاله جونی
لطف داری
چشم حتما
مادر کوثر
10 مهر 91 11:55
ممنون از حضور خوشگلت عزیزم
بازم بیا پیشمون
بروزیم


خواهش می کنم
حتتتتتتتتتما
.نینی گوگولی nazii
10 مهر 91 13:13
الهییییییییییییییییییییییییییییییی
خلبوووووووونشششششششش
خیییییییییییییییییلی قشنگ بود نخصوصا وقتی بستنی دور لبش مالیده بود اونجا که با بطری بازی میکرررد
منتظر آپ سومم


آره خیلی خوشحال بود
حالا اگه ببینیش دلم براش ریش میشه به خدا عین افسرده ها همه اش نشسته یه گوشه میگه بابا ماشین پارک
خاله باران
10 مهر 91 20:31
کلا موجودات زنده به تحرک افتاده بودند.حالا هر کی.


دققققققققققیقا خاله جونی
خاله باران
10 مهر 91 20:32
ممنون از عکسهای خوشگلت.انشالله همیشه به شادی باشید


قابلی نداشت گلم
قربون لطفت ایشالا برای تو هم همیشه شادی باشه
.نینی گوگولی nazii
10 مهر 91 21:25
فک کنم مامان یاسی بیشترتر دلش هوای بابایی و کرده ها غصه نکن عسیسم همیشه اولش سخته من مطمئنم تو میتونی یاسی him neh
یاسی fightiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiing
سونگوووووووووووووو


اونکه آره ولی بیشتر ناراحتیه من بابت سورنائه آخه واقعا گناه داره به خدا دلم براش سوخت این دو سه روزه
komaeo
fighting
اوووووووووووووووووه
مادر کوثر
11 مهر 91 13:42
سلام دوست جونممممممممممممممم
ما بروزیم تشریف بیارید


سلام عزیزم چشم حتما میام
مامان ترانه
11 مهر 91 14:16
آخی عکسها رو دیدم ذلم تنگ شد یاسمن جون آخه من بچه نوشهرم ....
هلو وگیلاس هم خوردید ؟دیو چشمه نرفتید ؟
انشالله که همیشه خوش باشید


آخی عزیزم شهر خیلی خشگلی داریردا اتفاقا فرناز جون دوست ما هم نوشهریه خیلی هم دختر گل و خانومیه
نه متاسفانه امسال نشد ولی قبلا میوه های اونجا رو زیاد خوردم
دیو چشمه کجاست؟دفعه ی بعد میرم حتما
مرسی به همچنین گلم
خاله باران
11 مهر 91 18:51
بی خود.الکی بهونه سورنا جونم را نکن.خودت دلت تنگ شده.بیچاره بابا کامبیز.بعد از چند روز امده مراسم اب غوره گیری دیده.نه خوب باشید.مهربون.سر اسباب بازی هم با سورنا جونیم دعوا نکن.خب اونم بابای می خواسته.مثل تو...
خدا را شکر کن که امده به سلامتی...
الهی همیشه شاد باشی دوست خوبم...


آره خب خودمم خیلی دلم برای بابا کامبیز تنگ شده بود ولی دست خودم نبود دوستی جون
چشم حتما خوبیم که ولی بیشتر تر خوب میشیم
نه بابا سورنا زورش به من می چربه اسباب بازیامو میگیره