سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سورنا توپولی

عکسای سفر

دوستان گلم سلام بالاخره اینم از عکسای عید     این جا قبل از عیده 12 اسفنده که ما داشتیم می رفتیم تولد خاله صدی بقیه عکسا در ادمه  سورنا با سفره ی هفت سین محلات خونه ی مادر   پسرم چون مریض بود دائما بهانه می گرفت    فاطمه و امیر رضا عشق مامان که مریض بود اینجا روزیه که سورنا تو ماشین مونده بود در روش قفل شده بود و من و خودش کلی گریه کردیم بعدا واستون تعریف میکنم سورنا و رها جون در کنار سفره هفت سین بی نظیر ستاره ی شمال واقعا خشگل و متفاوت بود اینم حود سفره واقعا خشگل نیست؟ من با نازی جون...
27 فروردين 1391

عکسای کیش

سلام به همه ی دوستای گلم من از شیراز برگشتم و بالاخره این مسافرتهای پشت سر هم تموم شد با اینکه خیلی خوش میگذره ولی خیلی خسته شدیم منم که در حال در آوردن دندونای کوچولوی جدیدم که چون شیطونن منو اذیت میکنن الان تب دارم و خیلی هم گریه و بد آرومی میکنم آخه خیلی درد دارم خب از اینا که بگذریم،اومدم عکسای کیش رو بزارم ولی الا که نگاه میکنم میبینم همه اش بغل یکی هستم و نمی تونم تو وب اون عکسا رو بزارم واسه همینم این چند تا رو انتخاب کردم اگه بتونم آدمهای کنارمو حذف کنم و باز عکسم قشنگ باشه اون عکسا رو هم میزارم                         ...
25 بهمن 1390

من اومدم خونه

سلام به همه ی دوستای گل و قشنگم  من تقریبا 1ماهه که نبودم و همونطور که گفتم درگیر زلزله بودیم و بعد هم چون من مریض شدم مامانی منو برد شیراز و بعد از اینکه کار بابا تموم شد ما به تهران رفتیم و تقریبا 2هفته پیش مامان پری بودیم خیلی بهمون خوش گذشت من با امیر رضا و فاطمه (بچه های عمه جونم) کلی بازی کردم  مامان یاسی من رو پیش بابام میذاشت تو خونه ی عمه و خودش با عمه میرفتن بیرون منم با امیر رضا و فاطمه بازی میکردم  و با هم تمام خونه ی عمه جون بیچاره رو بهم میریختیم      وقتایی هم که خونه ی مامان پری بودیم مامان یاسی و مامان پری می نشستن با هم بافتنی میکردن آخه مامان من از ...
26 دی 1390

اولین باغ ارم

من میخوام از روز 8/3/1390 واستون بگم که من واسه اولین بار رفتم باغ ارم البته دوستای مامان یاسی هم بودن ... وقتی که ما رسیدیم باغ ارم خاله مریم تازه رسیده بود و خاله الهام هم هنوز نرسیده بود (الهام سرایی) خاله الهام مهربان هم چون قزوین بود نتونسته بود بیاد باهامون چون هنوز فرجه هاش شروع نشده بود بعد هم خاله الهام رسید منم که با بابام رفته بودم تا ماشین رو پارک کنه با هم اومدیم اونا منو دیدن و کلی جیغ زدن آخه نه اینکه من به یه پسر جنتلمن و شیک و با کلاس و البته خوش اخلاق و خوش خنده تبدیل شدم و اونا منو خیلی وقت بود که ندیده بودن واسه همینم کلی ذوق زده شده بودند و سر بغل کردن من با همدیگه دعوا می کردن آخه توی دوستای مامان از همه زود...
26 تير 1390

اولین باری که من پارک رفتم

سلام به همه ی دوستانم خب اینم از اولین خاطره ی من از سفرمون ..... شنبه 7 خرداد ماه 1390 مامان یاسی زنگ زد به دخترعموش (خاله زحل) که یه نینیه خشکل به اسم یسنا داره و 3 سالشه و قرار پارک گذاشتن و منو واسه اولین بار بردن پارک خاله امینه هم اومده بود باهاشون خاله امینه خودش توی مهدکودک کار می کنه و با نی نی ها خیلی خوبه واسه همینم منو از مامانم گرفت و برد خودش سوار تاب شد منو هم گرفت توی بغلش حالا نمی دونم به خاطر من بود یا به بهانه ی من می خواست سوار تاب بشه آخه حالا اون یه بهانه داشت ولی من نمی دونم چرا مامان یاسی دیگه سوار تاب شده بود؟ من که خجالت کشیدم والا اونو نمی دونم خب به هر حال اینا رو ول کنید به این ترتیب من ب...
8 تير 1390