من اومدم خونه
سلام به همه ی دوستای گل و قشنگم
من تقریبا 1ماهه که نبودم و همونطور که گفتم درگیر زلزله بودیم
و بعد هم چون من مریض شدم مامانی منو برد شیراز و بعد از اینکه کار بابا تموم شد ما به تهران رفتیم و تقریبا 2هفته پیش مامان پری بودیم
خیلی بهمون خوش گذشت من با امیر رضا و فاطمه (بچه های عمه جونم) کلی بازی کردم
مامان یاسی من رو پیش بابام میذاشت تو خونه ی عمه و خودش با عمه میرفتن بیرون منم با امیر رضا و فاطمه بازی میکردم و با هم تمام خونه ی عمه جون بیچاره رو بهم میریختیم
وقتایی هم که خونه ی مامان پری بودیم مامان یاسی و مامان پری می نشستن با هم بافتنی میکردن
آخه مامان من از بافتنی کردن خیلی خوشش میات و هی از مامان پری سوال میکرد و یاد می گرفت و اونم با حوصله براش توضیح میداد
منم که کلا کارم بهم ریختن کامواها بود و مثل یه بچه گربه بازی کردن باهاشون
بعد از تهران ما باز برگشتیم شیراز و 1 روز اونجا بودیم
و الان تقریبا 1 هفته است که اومدیم لامرد
وقتی نبودیم هر روز خاله ها و عمو ها زنگ میزدن و مامانم رو دعوا میکردن میگفتن بسه دیگه چقدر میرین مسافرت برگردین دیگه دلمون تنگ شده بیاین دیگه و .....
وقتی اومدیم دیگه همش با خاله ها و عموها بودیم و فرصت نشده بود وبلاگم رو آپ کنم
امروز هم خیلی وقت ندارم چون می خوام با مامان و بابا بریم خرید
راستی این هفته به احتمال زیاد خاله یلدا و دایی شاهین دارن میان پیشمون
و آخر هفته هم عمو کیوان میات خونه ی ما از سالی که مامان و بابا ازدواج کردن هنوز خونه ی ما نیومده بوده چون وقت نداشته ولی امسال قول داده که میات
و یه خبر دیگه اینکه ما 12 بهمن ماه داریم میریم کیش
یوهووووووووووو
با خاله ها و عموها همگی با هم تازه خاله بن و عمو شمس هم میات
راستی عمو شمس موسسه ی موسیقیشون هم تا آخر این هفته باز میشه چون همه ی کاراشو کردن و مجوزش هم تایید شده خودشونم که به من یاد میدن تا منم بتونم ساز بزنم
آخه من از صدای ویولن و سه تارشون خیلی خوشم میات
هر وقت عمو شمس ساز میزنن و می خونن منم باهاش میرقصم و اونا هم کلی ذوق می کنن و می خندن
و دیگه اینکه خدا رو شکر زلزله ها تقریبا تموم شدن و از روزی که ما اومدیم فقط 2 یا 3 بار زده اونم خیلی کم
با اینحال هنوز یه سری از مردم شبا بیرون و تو چادر می خوابن که به نظر من نیازی نیست به اینکار فقط از سرما مریض میشن
راستی مامانم دیگه واسه من مسواک میزنه میگه دیگه بزرگ شدم و باید عادت کنم مسواک بزنم
درضمن چون من هنوز می می میخورم مخصوصا شبا باعث میشه دندونای کوچولوم زود خراب بشن واسه همین صبحا برام مسواک میزنه
و یه چیز دیگه اینکه این چند روز خیلی هوا گرم بود و ما میخواستیم کم کم کولرهارو سرویس کنیم که روشن کنیم ولی دیروز یه بارون خشگل زد و هوا بازم سرد شد
خب دوستان من میرم و ایندفعه دیگه واقعا قول میدم عکسای جدیدم رو واستون بزرام تا ببینید چه پسر کوچولوی نازی شدم من دیگه الان نی نی نیستم پسر شدم دیگه
و موهام هم خیلی بلند و ناز شده دیگه میشه پشت موهام روببندم
یه چیز خنده دار : من هنوز پیش مامان و بابام میخوابم و چون روزا مامانم درگیر منه نصف شبا میات سراغ کامپیوترش واسه همین چون میترسه من از تخت بیفتم پایین 2تا پتوی بزرگ دو نفره رو تا کرده کنار تخت جایی که من هستم گذاشته
2شب پیش یه دفعه میبینه صدای بومب اومد یه کم گوش میکنه صدای من در نمیات میگه خب پس چیزی نیست اشتباه شنیدم وقتی 1 ساعت بعد میات بخوابه میبینه من رو زمین (روی پتوها) خوابیدم یعنی از تخت افتادم ولی بیدار نشدم
کلی خندیده بود از من
خب فعلا بای بای دوستان