سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

سورنا توپولی

عکسای کیش

1390/11/25 2:02
نویسنده : یاسمین
1,838 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای گلم

من از شیراز برگشتم و بالاخره این مسافرتهای پشت سر هم تموم شد

با اینکه خیلی خوش میگذره ولی خیلی خسته شدیم

منم که در حال در آوردن دندونای کوچولوی جدیدم که چون شیطونن منو اذیت میکنن

الان تب دارم و خیلی هم گریه و بد آرومی میکنم

آخه خیلی درد دارم

خب از اینا که بگذریم،اومدم عکسای کیش رو بزارم

ولی الا که نگاه میکنم میبینم همه اش بغل یکی هستم و نمی تونم تو وب اون عکسا رو بزارم واسه همینم این چند تا رو انتخاب کردم

اگه بتونم آدمهای کنارمو حذف کنم و باز عکسم قشنگ باشه اون عکسا رو هم میزارم

                             

                          واسه دیدن عکسا ادامه لطفا

خب اول اینکه صبح زود رفتیم دانشگاه بعد هم با اتوبوس دانشگاه رفتیم بندر چارک تا از اونجا با کشتی بریم کیش

اینم تو سالن انتظار اسکله کنار خاله بن بودم

بندر

بعد از اون سوار کشتی شدیم که من کلی گریه کردم و بعد گلاب به روتون کلی روی مامان بدبختم بالا آوردم و تازه مامانم متوجه شد که بابا من درسته کوچولوام ولی میتونم دریا زده بشم

بعد از اون لباس منو عوض کرد ولی خودش بیچاره با اون لباسا و بووو و ....   بماند

بعد من رو شونه ی مامانم بیهوش شدم (منظور خواب عمیقه یه وقت نگران نشیدا)

بعد رفتیم هتل و بعد از خوردن ناهار با خستگی زیاد رفتیم به تور گردشگری دور جزیره

اول رفتیم شهر حریره

اونجا یه چیزی شبیه قلعه ی قدیمی داشت که چون خیلی شلوغ بود ما داخلش نرفتیم

بعد یه کم جلوتر یه درخت بزرگ بود که خاص بود یعنی ریشه اش به جای اینکه تو زمین باشه تو ساقه اش بود(جل الخالقتعجب)

به همین دلیل بومیهای اون منطقه معتقد بودن که این درخت حاجت میدهقهقهه (بیشتر شبیه شایعه سازی بود) واسه همینم مردم کلی بند و پارچه و ریسمون و طناب بسته بودن بلکم حاجت بگیرن

(این ملت تا کی می خوان خرافاتی بمونن نمیدونم من؟؟!!!عصبانی)

خلاصه اینکه ولی درخت زیبایی بود واسه همین ما فقط باهاش عکس گرفتیمنیشخند

حریره

البته از بابته شلوغیه عکس عذرخواهی میکنم ولی بهتر از این نمیشد چون خیلی شلوغ بود اونجا تازه باید عکسای دیگه رو میدیدید من خوبه رو انتخاب کردم

منم که کلا اعصاب نداشتم و هی غرغر میکردم

بعد از اونجا رفتیم دماغه ی  کیش

که خیلی هوای مطبوع و عالی ای داشت

دماغه

بازم عکس تکی نتونستم پیدا کنم

اینم چند تا عکس از دماغه ی کیش

س

دریای فوق العاده تمیز

س س

کف دریا کاملا پیدا بود و خیلی هم خوشرنگ بود کلی هم ماهی توش بود که مردم واسشون غذا می ریختم و میومدن میخوردن

اینم غروب زیبای جزیره ی کیش

غ

بعد از اونجا هم رفتیم کشتی یونانی 

کشتی

یه توضیح در مورد کشتی یونانیها:

"این کشتی مطعلق به پرتغالیها بوده و پنجاه سال پیش به دلیل نبود نور کافی و فانوس دریایی در شب در ساحل کیش گیر میکنن و دو سال تلاش میکنن تا کشتی رو آزاد کنن وقتی میبینن که نمی تونن کشتی رو با خودشون ببرن اونو آتیش میزنن و خودشون میرن"

به همین دلیل خیلی زشت شده و چون تو آبه خیلی پوسیده شده

به قول خاله بن ترسناکه

اینم عکس من با مامانم البته که جداش کردم

ن

تو این چند روزی که ما کیش بودیم هر روز خرید بودیم و شبا رو میرفتیم واسه گشت و گذار

مامانم واسه من کلی خرید کرد واسه خودشو بابام هم البته همینطور

منو پارک دلفینها نبردن چون گفتن من کوچولوام و یه کم بزرگتر بشم که بتونم ازش لذت ببرم بعد منو میبرن

اینجا در پاساژ پردیسه

پردیس

اینم داخل پاساژه که بابام یه ماشین واسم گرفت و منو سوارش کرد تا مامانم راحت بتونه خرید کنه منم خسته نشم

ماشین

ما

راستی اینم بگم که من از بس تو پاساژها راه رفتم کلا راه افتادم و الان خیلی خوب راه میرم و حتی میدوم و با توپ هم بازی میکنم(مامانم گفت بفرمائید اینم از مزایای خریدچشمک)

شاندیز

اینجا هم شاندیز صفدریه که با دوست بابا آقای حمزوی و خانومشون خاله مریم رفته بودیم

اسکله

اینجا هم اسکله است که من تو بغل مامان یاسیم

سرسره

اینجا هم کنار پیست دوچرخه سواریه که من سوار سرسره شده بودم و خودم پایین میومدم و کلی جیغ میکشیدم و می خندیدم و اصلا دوست نداشتم از اونجا بریم ولی چون سرد بود منو بردن از اونجا و خودشون سوار دوچرخه شدن

سرسره

دیگه عکسای تو کیش قابل گذاشتن نیست چون همه اش کلی آدم دور و بر منه

ولی در آخر بگم که موقع برگشتن چون هوا طوفانی بود ما یه روز و یه شب بیشتر موندیم تا دریا صاف شد و وقتی می خواستیم برگردیم یه کشتی خوب گیرمون اومد و تونستیم بریم رو عرشه ی کشتی و کل 1 ساعت مسیر رو رو عرشه بودیم و من دیگه حالمکه بد نشد هیچ کلی هم کیف کردم بازی کردم

اینم عکس من تو اسکله ی بندر آفتاب در انتظار اتوبوس دانشگاه

سوری

البته اینجا من با دوستم بودم و چون میخواستم باهاش بازی کنم نمیذاشتم مامان ازم عکس بگیره واسه همین قیافه ام این شکلیه

راستی اسم دوستم خلیل بود و پسر یکی از همکارهای بابا کامبیز منه من از اول صبحی که می خواستیم بیایم کیش باهاش دوست شده بودم و خودم میرفتم جلو تا باهاش دوست بشم و بازی کنم

واسه همین مامانم این عکس رو بعنوان اولین تلاش من برای دوست یابی ازم گرفته تا هم این کار من هم دوستم واسم خاطره اش بمونه

ناناز

راستی اسم اون دختر خانومه که نصفه افتاده هم فکر کنم که فاطمه بود

البته تلاش من برای دوستی با خلیل بود فقط

خب این از عکسای کیش بعد میام و عکسا ی شیراز رو میزارم

شیراز هم خیلی خوش گذشت و من برای اولین بار حافظیه هم رفتم

فعلا بای بای دوست جونابای بای 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

يه دوست
24 بهمن 90 19:48
مرسى عكس هاعالى بود.سورناكوچولوبووووووس.


ممنون که به من سر زدین بازم بیاین
مادر کوثر و علی
25 بهمن 90 7:01
چه عکسای خوشگلییییییییییییییی
ایشالله همیشه به مسافرت


مرسی خاله جون
به همچنین بووووس
nazii
25 بهمن 90 13:53
مرسی عزیز دلم. عسکا خوکشل بوود دلم واس مامیت هم کللی تنگ شده بود که یه جا نفصه دیده شد ایشالله زود خوب شی پسمل خوکشلم


مرسی نازی جونم منم دلم برات تنگ شده ایشالا عید میام می بینمت
وحید
2 اسفند 90 19:17
سلام
ممنون که به وب من سر زدید
*********
به قول ما کرمونی ها :
نمک داره!! ماشاا...



ممنون از شما من آدرس وب رو اشتباه زدم ممنون که به وب من سر زده بودید
لطف دارید
عفيفه و خليل
5 اسفند 90 17:03
سلام دوست توژول موژول و خوشمزه ي من
مرسي كه عكس منو به عنوان اولين دوست يابيت تو وبلاگت زدي.
بووووووووووووووس


سلااااااااام دوست جون خودم
مرسی از او رفیق