بدترین شب زندگیم
دیشب یکی از بدترین شبای زندگی من بود
از زمانیکه از شیراز برگشتیم گل پسر من کمی آبریزش بینی داشت (که من فکر میکردم واسه دندوناشه که داره در میات) و کمی هم تب داشت
ولی دیشب تب خیلی شدیدی کرد و هرچی هم که استامینوفن میدادم اثر نمی کرد
اصلا انگار نه انگار که دارو خورده
فقط جیغ می زدو با حالت ناله گریه میکرد و مثل یه تیکه گوشت مذاب تو بغل من افتاده بود
وقتی شیر میخورد از شدت گرمای دهنش سینه ی من میسوخت
من کلی ترسیده بودم و کلی هم گریه کردم آخه از وقتی بدنیا اومده بود تا دیشب هیچ وقت اینجوری مریض نشده بود بچه م
همه اش میگفتم خدایا بچه ام رو دست تو سپردم
چیکار کنم آخه؟چجوری تبش رو بیارم پایین؟
الهی بمیرم بچه ام چه شبی رو صبح کرد
دیدم دارو جواب نمیده لباساشو کم کردم،شلوارشو در آوردم
و یه کاسه آب با یخ آوردم با حوله میزدم توش و به بدن سورنای خشگلم میکشیدم
هر بار که اینکارو میکردم جیغ می کشید و گریه میکرد و بدنش هم میلرزید
و من بیشتر میترسیدم ولی مجبور بودم بدنش رو خنک کنم و گرنه تشنج میکرد آخه تبش بالای 40 درجه بود
خلاصه اینکه بهتر شد و بالاخره خوابید
البته تا صبح چندین بار بیدار شد و شیر خورد ولی باز بهتر بود یه بارم واسش شیافت استامینوفن گذاشتم دوباره(آخه کلا استامینوفن رو نمی خوره اگه بهش بدم حتما بالا میاره واسه همینم دکترش از اول شیافتشو واسش تجویز میکرد)
دیگه لباس نپوشوندم بهش و تا صبح خیلی بهتر بود
تو این یکی دو روز اصلا غذا نمی خوره
صبح واسش فرنی درست کردم نخورد
آب گرم و لیمو و عسل درست کردم بازم نخورد
ناهار هم نخورد نمی دونم چکارش کنم عصر میبرمش دکتر ببینم چی میشه
پسر قشنگم تو رو خدا زود زود خوب شو دوست دارم مامانی تو همه وجود و عشق و نفس منی
عاشقتم مامانی
بووووووووووووووووووووووووس