ما رفتیم ^ _ ^
سلام به دوستای عزیزم
الان ساعته 4.30 صبحه و من دیروز از صبح تا شب فقط داشتم وسایل و خونه رو جمع و جور می کردم به قول عباس می گفت شما برای یک ماه و نیم مسافرت باید کانتینر بگیرید نصف خونه رو ببرید
خلاصه اینکه خیلی خسته ام و تا همین دو ساعت پیش داشتم وسایل بر میداشتم و تمیز می کردم
کف پاهام کللللللللی درد می کنه
می پرسید پس چرا این موقع بیداری؟
خب باید بگم دو دلیل داره
یکی اینکه من همیشه تا 6 صبح بیدارم و بعد از 6 می خوابم اینو همه ی دوستام می دونن و الان هم بیدارم تا ساعت 5.30 بابایی رو بیدار کنم زودتر بریم تا به این آفتابه لعنتیه اینجا نخوریم بسوزیم
دوم اینکه دارم با نهایت سرعت هرچی می خواستم رو دانلود می کنم تا 2 گیگ حجمم تموم شه
حیفه آخه
خب الان اومدم آخرین عکس رو از پسری براتون بزارم وبرم
خب حالا در مورد عکس
اول اینکه چون من مشغول بودم این عکس رو بابایی گرفته 20 تا گرفته همین یکی رو میشه گذاشت اینجا چون بقیه اش خرابه
دوم اینکه من از دست سورنا این جارو و تی رو گذاشته بودم تو بالکن و امروز داشتیم لباس بیرون پهن میکردیم با سرعت نور اومد اینو برداشت و فرار کرد و دیگه هم نتونستیم ازش بگیریم تا وقتی خوابید من برش داشتم از رو زمین
سوم اینکه پسرم با شیوه ی جدید باهاش بازی می کنه به اینصورت که اول سرش رو (پیچیه)باز می کنه و با دسته اش جدا گونه زمین رو سوراخ میکنه و به اشیایی که دستش نمی رسه ضربه می زنه و با سرش هم دولا میشه زمین رو جارو میکنه
چهارم اینکه این عکس رو گذاشتم تا یادتون نره پسرم عاشق جاروئه
خب عزیزان تو این مدت امیدوارم همه سالم و خوش باشید
خیلی هم مراقب خودتون باشید
دلمون براتون تنگ میشه زیااااااااد
بای بای