سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

مامانی و سورنا 0 _ 0

1391/5/11 19:37
نویسنده : یاسمین
1,324 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلم

خوبین؟ نماز و روزه هاتون قبول ایشالا که گرمای هوا اذیت و مریضتون نکنه

اول اینو بگم که ما احتمالا جمعه صبح خیلی زود میریم برای مبارزه با راند دومه مسافرتهای تابستانی خمیازه

امیدواریم که بتونیم صحیح و سالم از دست سورنا جونی مسافرتمون رو تموم کنیم و بعد خسته و کوفته و له از مسافرت برگردیمنیشخند

اینو گفتم که اگه نتونستم دیگه آپ کنم از قبل خبر داده باشم چون این یکی دو روز باید وسایل سفر رو برای بیشتر از یک ماه آماده کنماوه

امیدوارم تو این مدت همگی خوب و خوش باشید و خیلی بهتون خوش بگذره

من معمولا تو سفرا به نت دسترسی ندارم ولی اگه بشه حتما میام و براتون یکم از سفر می نویسم دوستان

خب حالا از سورنا بگم براتون

اول اینکه خیلی جالبه وقتی بن اینجا بود موقع خوردن آب و نوشابه لیوانش رو میزد به لیوان سورنا و می گفت cheers بعد از اون سورنا خان یاد گرفته و هروقت آب یا چایی ،آبمیوه و شربت می خوره میات لیوانش به لیوان همه میزنه و میگه شیرز عینک

همه هم کلی می خندن میگم مادر نکن یه وقت یه جایی اینکارو می کنی میگن اینا دیگه کین از چه خانواده این که بچه ی یه سالشون اینجوریه خدا بداد بزرگترا برسهخیال باطل

خلاصه  اینکارو هر یه قلپی که می خوره انجام میده بعد باز و باز تا نوشیدنیش تموم بشه بلاخره

نا گفته نماند در حین انجام دادن اینکار نصفه نوشیدنیش رو زمین هم میریزهافسوس

دیگه اینکه پریشب با صندلیه میز آرایشیه من هی بازی کرد گفتم نکن مامانی میوفته رو پاهات هی خندید و ادامه داد تا اینکه بلاخره افتاد رو پاش و ناخنش رو شیکوند و نهایتا با چسب زخم بستیم و یه دور شیر خورد تا خوب شدفرشته

و امروز ظهر من رو با یه کار سورپرایز کرد:

صدای کلید میومد گفتم آخ جون بابایی اومد برو ببین بابا کو؟

اونم با دو رفت سمت در.

معمولا می ایسته تا باباش درو باز کنه بیات داخل واسه همین من هیچ وقت در رو قفل نمی کنم

دیدم صداش نمیات و منم مشغوله لب تابم بودم بعد از چند دقیقه نگران شدم رفتم دیدم درو باز کرده و تو پله ها ایستاده و هیچ کاری هم نمی کنه ولی زل زده به پله هاتعجب

شاخم در اومده بود آخه مامانی تو چطور تونستی درو باز کنی؟؟؟؟تعجب

کلی ترسیدم از کارش اگه یه وقت دور از جونش از پله ها افتاده بود پایین چی؟من میمردم اونوقت

دیگه به بابایی گفتم هروقت صبح میری بیرون درو قفل کن تا یه وقت اگه من خواب بودم نره بیرون از در

همیشه بابا کامبیز میره تو اتاقش کنارش میشنه تا سورنا بازی کنه اونم خوشش میات نه که باهاش بازی کنه ها میگه فقط بشین پیشم تا من بازی کنم

من هیچ وقت اینکارو نمی تونم انجام بدم چون اصلا نمی تونم بی حرکت و بدون اینکه کاری انجام بدم یه جا بشینم باید همیشه اکتیو باشم و هی اینور و اونور برم ولی دیشب اینکارو کردم برای اولین بار رفتم تو اتاق سورنا پیشش تا اون بازی کنه

وللللللی نشد دیگه منم می خواستم بازی کنم گفتم که بیکار نمی تونم بشینم برای همینم سر اسباب بازیها دعوامون میشد با هم و اون هی جیغ می کشید و در آخر من قهر کردم و نشستم و اونم می خندید و بازی میکرد بابایی گفت پاشو بیا دخترم بشین پای نت من میرم پیشش تو برای اینکار ساخته نشدیفرشته

منم از خدا خواسته پریدم بیرونشیطان 

آهان عوضش یه کاری هست که من میتونم بکنم ولی باباییه تنبل نمی تونه:

من کلی با سورنا میرقصم و بپر بپر می کنم و اصلا هم انرژی کم نمیارم هی بالا و پایین میپریم با هم و می چرخیم تا سورنا سرش گیج میره و می شینه و منم بهش می خندم و اون دوباره بلند میشه و ادامه میدیمقلب

اینقدر قیافه اش بامزه میشه در حین رقصبغل

و هرکاری هم من میکنم اونم انجام میده و حالت دست و پاش رو عوض میکنه

منم اذیتش می کنم و کلی کارای شیطونی انجام میدم تا اونم همونکار و کنه و من بهش بخندم

وقتی قربون صدقه اش می رم(که از 12 ساعتی که بیداره من 13 ساعتش دارم اینکارو میکنه"یه ساعتم تو خواب قربون صدقه اش میرم آخه") خودش رو لوس میکنه و بلند میشه دور خودش می چرخه ودو تا چشمش رو میبره گوشه ی چشمش به یه طرف  نگاه می کنه و می خنده

روزا چون ما دیر ناها می خوریم (حدودا 4 بعد از ظهر) من بهش صبحانه و میوه و اینجور چیزا میدادم تا ناهر آماده شه ولی جدیدا تا مشغول غذا درست کردن میشم و تابه ی بزرگم رو روی گاز میبینه میگه ماهی ماهی (آخه خییییلی ماهی دو.ست داره) و میره بشقابش رو از کابینت در میاره میده به من و خودش میره تو صندلی غذاخوریش میشینه یعنی برام بیار بخورم منم از غذای شب قبل یا روز قبل براش گرم می کنم تا یه کم بخوره بعد با خودمون هم ناهار بخورهماچ

در آخر اینکه چون هوای اینجا خییییییییلی گرمه حتی شبا هم نمی بریمش پارک ولی دیشب حوصله اش سر رفته بود با باباییش رفت بیرون و پارک هم رفته بودن با هم واسه همین کلی خسته بود ودیشب خیلی خوب و زود خوابید

کامبیز می گفت با یه هیجان و انرژیه خاصی بازی می کرد کلی ورجه وورجه کرده بود

اینم بگم دیروز با مونا عکسای قدیمی ترش رو نگاه میکردیم کلی دلم برای کوچولوییهاش تنگ شده بود واسه همین یکی دو تا از عکساش رو تو ادامه میزارم اگه دوست داشتید ببینیدلبخند


واسه دیدن عکسا ادامه لطفا

 

سوری

سوری

الهی قربون اون چشات برم عروسک تپل خشکل منماچ

سوری

سوری

یعنی عاشقتم به خدابغل

سوری

سوری

سوری

یادمه به مامانم می گفم چرا بچه ی من خیلی تپلی نیست؟!

مامانم می گفت مامان ماشالا بچه به این تپلی داری تو فکر کنم دیگه توله خرس می خوای 

حالا میبینم راست می گفتا پسرم تپلی بود واقعا قربونش برم من

خب دوستان اگه نشد باز آپ کنم خداحافظ تا آپ بعدی امیدوارم خوش باشید

مراقب خودتون باشین

یادتون باشه ما دوستتون داریمبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله باران
12 مرداد 91 0:09
وا ماشالله تا مــــــــــــــــــــــــــــــــــهر...
خوش بگذره.مطمئنی مسافرته؟؟


قربونت برم چه میشه کرد میام برات میگم چرا
مرسی جات خالیه گلم
فروغ
12 مرداد 91 11:50
عزززززززیز دلم ماشالله خیلی تغییر کرده ها قربونش برم گرد و قلمبه دقیقا" حرف خاله رو یادمه
یاسی دیگه باید 6دونگ حواست به سولنام باشه شیطونک شده جیجلم
امیدوارم که سفر خیلی خیلی بهتون خوش بگذره ما هم ببینیمتون.این همه منتظر میمونیم ولی به شرط اینکه با خبر و عکسای خوشگل و روحیه ی توپ برگردی یاسیجونیم.دلم خیلی براتون تنگ میشه یه عالمه هم مواظب خودتون باشین

آره خیلی بزرگ شده
دقیقا دیگه نمیزارم یه دقیقه از جلو چشام تکون بخوره
مرسی گلم ایشالا بتونم بیام ببینمتون
حتما کلی عکس می گیرم و خوب میشم میام عشقم

مادر کوثر
14 مرداد 91 19:11
واااااااااااااااای به سلامتییییییییییییییییی
انشالله سفر خیلی خیلی بهتون خوش بگذره
کلی دلمون باز تنگ میشه که


سلام ممنون از لطفت جای همه خالی خیلی خوش گذشت
مادر کوثر
14 مرداد 91 19:11
عزیزممممممممممم خیلی عکساش نازهههههههههه



مرسی گلم چشات ناز می بینه
مامان ترانه
17 مرداد 91 17:09
امیدوارم سفر بهتون خوش بگذره


مررررررررسی
خاله باران
21 مرداد 91 0:13
بعضی از مامانها حقه شونه بچه شون با صندلی حمام بیاد و بشینه تو سالن.تا ما هم به مامانه بخندیم...



راست می گی واقعا موافقم باهات عزیزم
خاله باران
21 مرداد 91 0:16
وای یاسمن امدم بگم بیخود نیست اسم وبلاگش سورنا توپولی بوده ها.یه سابقه ای داشته.ماشالله چقدر ناز و کوپولی بوده ها...اونوقت تو می گفتی مامان بچه ام تپل نیست. اونوقت یاسمین جون هیچوقت نرفتی چشم پزشکی


آره الان می فهمم توپولی بوده واقعا
اتفاقا چرا زیاد میرم چشم پزشکی آخه چشام ضعیفه خواهر
خاله باران
21 مرداد 91 0:17
ماشالله خدا حفظش کنه.برا خودش پهلوونی بوده ها.جیگرم.خاله صندلیت کو پس؟؟؟
یاسی دلم تنگتون شدههههههههههههههههههههههههه


مرسی خاله باران مهربون
اون موقع هنوز بلد نبود بیارتش توی هال خاله جون
منم خییییییییییلی زیاد دلتنگت بودم به خدا عزیزم