سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

دخمل کوچولوی دو ساله ی من ^_^

تا حالا سمیرامیس منو دیدین؟ ندیدین؟ برید ادامه ی مطلب اگه دوست دارید ببینیدش ^_^ خب اینم از دخمل خشگل من که خیلی هم ملوسه راستش من گذاشتم موهای سورنا بلند شه چون من کلا موی بلند برای پسر بچه رو بیشتر دوست دارم حالا هم چون جلوی موهاش بلند شده براش با کش می بیندم که البته خودشم شدیدا استقبال می کنه و میگه گلسره من آهان سمیرامیس کیه؟ خب من وقتی حامله بودم تا 7 ماهگی مشکوک بود که دختره حالا دلایل علمیش رو نمی گم چون باز خاله باران می گه آبروی بچه رو میبرید ولیییییییی من می خواستم اگه نی نیه من دختر شد اسمش رو بزارم سمیرامیس که خب یه ...
27 آبان 1391

تولد سورنای گلم مبارک

امسال تولد سورنا گلی روز چهارم فوت مادرم بود و من غرق در عزاداری بودم اما یادم نرفته بود گل من دو ساله شده هرچند نتونستم اونجوری که دلم می خواست بهش تبریک بگم و براش جشن تولد بگیرم اما کلی براش شعر تولدی خوندم و بوسش کرد و همه هم بهش تبریک گفتن مامانم گفت بعدا براش یه کیک بگیر و لباس نو تنش کن و از حداقل چند تا عکس یادگاری بگیر بچم گناه داره کادوش رو هم از مامان پری و مامان نسرین گرفت اما هنوز خودم نتونستم براش کادو بگیرم حتما یه کادوی خوب براش می گیرم آخه گناه داره پسر گلم سورنا ی من 2 ساله شد و خیلی بهتر حرف میزنه و یه دنیا محبت و مهربونی داره که همیشه نثار من و بابا کامبیزش می کنه شبا میات دستش...
23 آبان 1391

خداحافظی با عزیزم

امروز هم مثل همه ی این چند روز خوب نیستم نه حتی امروز بدترم مادرم داره هر روز حالشون بدتر میشه و الان چند روزه که تو کما هستند و امروز صبح علاوه بر ریه ها و چشاشون کلیه هاشون هم عفونت گرفته و کلیه شون دیگه کار نمیکنه و باید دیالیز بشن قلبشون هم که مشکل داشت از قبل اکروز دایی بزرگم به مامانم زنگ زده میگه اگه می خوای بیای بیا مادرو ببین حالش خیلی بده این یعنی کللللللی حرف غمدار که نمی خوام حتی به زبون بیارم چون تو این مدت هرچی مامانم خواست بره محلات داییا می گفتن نه بزار حالش که بهتر شد و اومد خونه بیا پیشش الان فایده نداره بیای بیمارستان فقط نیم ساعت ببینیش ولی خودشون امروز میگن پاشو بیا ببینش یعنی اوضاع خیلی وخیمه ...
11 آبان 1391

ما رفتیم شیراز

سلام دوستای گلم خوبید؟ من تو این چند روز نمی نوشتم چون حس نوشتن نبود واقعا و البته اتفاق خاصی هم نمی افتاد که بخوام بنویسم حالا اومدم بگم ما داریم برای یه هفته میریم شیراز تا من پیش خواهرم بمونم و مامان و باباییم بتونن برن محلات آخه مادرم(مادر مامانم)یه عمل خیلی سخت داشتن و مامان میخوات بره دیدنشون چند روزی رو بمونه پیششون دعا کنید برای مادرم چون حالشون خوب نیست عمل سختی بوده براشون منم خیلی دلم میخوات برم اما چون سورنا جونی شلوغ میکنه و مادرم نیاز به استراحت و آرامش دارن من نمی تونم برم وقتی برگشتم میام پیشتون فعلا بای مراقب خودتون باشید دعا کنییییییییییییییییییییید ...
27 مهر 1391

روز کودک مبارک

سلام عزیزانم خوبید؟ روز کودک مبارک باشه به همه ی نی نی های قشنگ و مامانای مهربونشون برای داشتن این فرشته های آسمونیَ فکر کنم اینروزا همه ی خیلی سرشون شلوغ بوده هرچند اول مهر که میات همه مشغول مدرسه و بچه ها و کارهای دیگه میشن اما ما هم با اینکه مدرسه و دانشگاه نمی ریم بازم حال و هوای مهر دگرگونمون میکنه منکه اینجوریم شما رو نمی دونم اما بدجوری دلم برای مدرسه و شیطنت هاش و درس نخوندناش تنگ شده خب چکار کنم شیطنتهاش رو بیشتر دوست دارم دیگه نه که فکر کنید من شیطون بودماااااااااا نه اصلا اینجوری نیست حتی همین حالا هم دختر خوبیم و شیطونی نمی کنم درضمن تنبل و درس نخون هم نبودم همیشه درسمو می خوندم ...
16 مهر 1391

خدای لیلی!!!

روزی مجنون از میان سجاده مرد نمازگزاری عبور کرد. مرد گفت: هی! مگر نمی بینی که با معشوق خود راز و نیاز میکنم؟ مجنون گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟!   وای اینو الان یه جایی خوندم خیییییییییییییلی برام جالب بود گفتم شما هم بخونید واقعا جالب بود نه؟؟؟ ...
16 مهر 1391

سری سوم عکسها(انزلی_سر مل)

سلام دوستان اینم سری سوم عکسها اینجا شب اولیه که رسیدیم انزلی و ساعت تقریبا 12 بود که ما زدیم از خونه بیرون و رفتیم بلوار انزلی تو یکی از اون جاهایی که هم قهوه خونه هم رستوران هم قلیون و همه چیز با هم دارن نشستیم سورنا هم حسابی شیطنت میکرد اینجا اولش بود یه کم بی حال بود بعد تازه سرحال شد اینجا یه گربه ی خیلی خشگل و تپلی دید و داشت برای ما توضیح میداد که پیتی(پیشی) پیتی و خواست بره پایین پیش پیشی بازی کنه که خب موفق هم شد این پیشی بیچاره خوابش میومد و سورنا یه ربع ساعتی از این تخت به اون تخت و از این آلاچیق به اون آلاچیق دنبالش کرد تا بالاخره خسته شد و یه جا ایستاد استراحت...
12 مهر 1391

یه مرحله ی جدید

این یکی دو روزه پسرم کلمات جدیدی یاد گرفته مثل: زیبا که خیلی قشنگ تلفظش هم می کنه شاهین رو دیگه نمیگه هاشین و میگه شاهین نسرین رو نمی گه نتین میگه نسین عباس رو نمیگه عباسی میگه عباس و مهمتر اینکه یاد گرفته میگه سلام البته کامل نمیگه ولی قشنگ میگه مونا رو قبلا نمی تونست بگه ولی الان میگه نونا و دیگه اینکه وقتی چیزی بهش میدی خیل خشگل میگه ننون (ممنون) و اینکه همین الان من شروع کردم از شیر بگیرمش چون دیگه تقریبا دو سالش شده و خیلی اذیتم میکنه بیشتر بازی میکنه تا اینکه بخوره و دکتر خودش هم گفت باید هرچه زودتر از شیر بگیریش چون مشکل کم خونی داره و غذا نمی خوره براش ضرره و بهش لطف می...
12 مهر 1391