زلزله
سلام به همه ی دوست جونای قشنگم من دیشب اولین زلزله ی عمرم رو تجربه کردم که البته خیلی تجربه ی ترسناکی بود و4 بار اتفاق افتاد راستش ما دیشب مهمون داشتیم داداش علی با خاله راضیه و عمو مهدی اومده بودن خونمون و ما با هم کلی بازی کردیم بعد از شام بود که یه بار به مدت 4 ثانیه بود و خیلی شدید که خاله راضیه جیغ زد و داداشی رو بغل کرد و بماند که چاییشو یه کم رو من ریخت و مامانم منو گرفت و داداشی هم به مدت 10 دقیقه گریه میکرد بعدیش نیم ساعت بعد بود و گذشت و داداشی رفت خونشون ما هم چون خاله صدی از شیراز برگشته بود رفتیم خونشون دیدنش ساعت 2 اومدیم خونه و تا من خوابیدم شده...