بعد از کلی وقت
سلام دوستان عزیزم من امروز بعد از تقریبا یه هفته اومدم آخه این هفته تقریبا شلوغ بود خوب اول از جمعه می گم: بابا جون عباس از کیش اومدن خونه ی ما آخه از وقتی که مامانم اینا ازدواج کردن تا حالا فقط 2 بار اونم با اصرارهای زیاد مامانیم اومده بودن حالا خودشون زنگ زدن گفتن می خوام بیام پیشتون اگه گفتین چرا؟ بله درست حدس زدید به خاطر منه تپل خودشون گفتن دلشون واسم تنگ شده مامانه حسودم هم میگه بععععععله ما هم که بوقیم کلا وقتی بابا جون اومدن اصلا نه بابامو دیدن نه مامانمو فقط اومدن منو بغل کردن و گفتن وااااای چه پسری دارم من چه بزرگ شده ماشاالله منم که کلا خودم لوس کرده بودم و همش از اون خنده های بلند اسرارآمیز تحویلشون می داد...