سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

حال گیری و واکسن 6 ماهگی

1390/4/8 18:09
نویسنده : یاسمین
429 بازدید
اشتراک گذاری

آخه این چه وضعیه مامان بیچاره ی من می شینه ٣ساعت مطلب می نویسه یه بار که توی خود وب اجرا نشده بود بعدشم که دیشب ....

مامان بیچاره دیشب چه شوکی بهش وارد شدآخ

کلی مطلب نوشته بود تقریبا ٢٠ خط با کلی دردسر آخه من شیطونی می کردم و نمی ذاشتم که کارشو تموم کنه بعدش وقتی که تموم شد اومد مطلبشو ارسال کنه حدس بزنید چی شد؟متفکر

یه دفعه برق قطع شدقهقهه

بیچاره مامانم خشک شد پای لب تابش جدا قیافش دیدن داشت شوکه شده بود چشم

عینکش رو درآورده بود همینجوری تو تاریکی به صفحه ی سیاه لب تاب خیره شده بود که یه دفعه برق اومد قهقهه

دیگه حالش بدتر شد ابله

می گفت یعنی اداره ی برق اینقدر دوست داشت حال منو بگیره؟دل شکسته

بابام گفت اشکال نداره ساعت ٢ نصف شبه دیگه بی خیال شو بگیر بخوابخنثی

خلاصه اینکه مامانم می خواست در مورد واکسن 6ماهگیه من بنویسه

آخ نمی دونین چقدر بد بود و درد داشت

اول منو بردن بهداشت و یه خانومه می خواست وزن منو چک کنه منم که بازی می کردم و نمیذاشتم که دقیق وزنمو بگیره و بالاخره با دادن اسباب بازی دستمو کلی شکلک در آوردن بیچاره موفق شد وزنمو بگیرهاوه

وقتی وزنمو چک کرد گفت خانوم ماشالا تعجب وزنش زیاده و اضافه وزن داره مگه غیر از شیر خودتون بهش چیز دیگه ای هم میدین؟ که مامانم گفت نه آخه من 10 کیلو بودمخجالت

بعد قدم رو می خواست چک کنه که منم مثل یه پسره تپل و شیطون همش با نوارای رنگیه بالای سرم بازی می کردم و دست و پا میزدم تا اینکه مامانم اومد پاهای منو آروم گرفته تا قدم رو تونستن چک کننیول

قدم هم 68/5 بود که گفت خیلی خوبهتشویق

بعد منو بردن توی یه اتاق دیگه خوابوندن روی تخت مامانم همش استرس داشت استرس

ولی بابا کامبیزی با من بازی می کرد و شکلک در می آورد که بخندمدلقک

منم داشتم ذوق می کردم و می خندیدم که یه دفعه دیدم پای چپم داغ شد و کلی سوخت منم جیغ زدم و گریه کردمگریه

مامانم داشت منو آروم می کرد که یه دفعه پای راستم هم داغ شد و همونجوری سوخت من یه جیغ وحشتناک از درد کشیدمو بد تر از قبل شروع کردم به گریه کردنگریه

مامانم هم منو بلند کردو ماچم کرد و از خانوم دکتره پرسید واسه جای واکسنم چکار باید بکنه که گفت پای چپم بدتره و امکان داره ورم کنه امروز پاهامو کمپرس یخ بذاره و فردا کمپرس گرم

ما هم اومدیم خونه و بابا کامبیزم رفت دانشگاه و چشمتون روز بد نبینه که من چه کولی بازی در آوردم مامان یاسی روی پام کمپرس یخ گذاشت و به من شیر دادو خوابوندم ولی من 10 دقیقه بعد بیدار شدم و هی جیغ میزدم و گریه می کردم و مامان بیچارم هر کاری کرد من آروم نشدم و خودش هم شروع کرد به گریه کردن من گریه کن مامان گریه کن

گریهگریهگریه ............

مامانم زنگ زد به بابا کامبیزم اومد خونه و منو از مامانم گرفت و یکم راه برد تا من بالاخره آروم شدم و شروع کردم به خندیدن از اون خنده های خشکلخنده

عکس اون روز رو مامانم ازم گرفته ولی چون توی بغل بابامم نمی تونه بذاره اینجا آخه مدیریت محترم وبلاگ گفتن که فقط عکس خودمو بذارم منم قبول کردم

اینم از خاطره ی واکسن 6 ماهگیه من تا بعد بای بای


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عادله پازانی
2 خرداد 90 18:22
سلام روز به خیر
وبلاگ جالبی دارید
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سری بزنید
سیاه قلم از چهره کار میکنم

www.adipaint.blogfa.com

با تشکر
پازانی



سلام
ممنونم
حتما به وبتون سر می زنم