سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

سرلاک مخصوص سورنا

1390/4/8 18:08
نویسنده : یاسمین
598 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خودمگاوچران

امیدوارم که همگی خوب باشید

امروز می خوام براتون از غذا خوردنم بگم

من امروز ظهر که مامان جونم می خواست بهم سرلاک بده اصلا نخوردم هر کاری کرد من نمی خوردم بیچاره شکلک در می آورد،هواپیما میشد،هاپو میشد،خر،گاو،اسب ..... اصلا فایده نداشت من فقط به کاراش می خندیدمخنده

در ضمن بگم که از همه ی سرلاک ها بیشتر من گندم و موزش رو دوست دارمخیال باطل

اصلا من کلا طعم موز رو دوست دارم به قول عمو آرشم چه خووووووبخنده

خلاصه اینکه مامان یاسی هم که کلی عصبانی شده بود عصبانی در آخر گفت به درک دیگه اصلا نمی دم بهتقهر

البته فقط عصبانی بودا وگرنه مامان خوب و مهربونیه واسه همین عصر که شد واسم یه موز رو با نصف لیوان شیر پوره کرد واسم و نصفشو آورد بخورم که یه دفعه گفت آخی امروز بچم ناهار نخوردهنگران

بعد رفت تو آشپز خونه یه کارایی کرد و اومد عینک

بابا کامبیزم گفت چکار کردی ؟!ابرو

مامانم گفت هیچی یه کم از سرلاک درست کردم با موزو شیر پسرم بخورهفرشته

اینم قیافه ی بابامتعجب

بابام گفت هی درهم و برهم نده بهش بچه نمی خوره

حالا منم زل زده بودم به کاسه ی تو دست مامان و هی می خواستم از دستش بقاپم که اونم سفت گرفته بود و به منم نمی داد  منم جیغ می زدمکلافه

آخه به نظر خیلی خوشمزه می رسید و اینا به من نمی دادن بخورمخوشمزه

بالاخره مامان یه قاشق آورد طرف من و منم بلعیدمش و جیغ زدم آخه خیلی طولش میداد من دوست داشتم تند و تند بده من همشو بخورمزبان

من تند میخوردمو مامان جونم هم ذوقمو میکردمژه

بعد دیدم تموم شد فقط همین؟وقت تمام

یعنی همینقدر واسم درست کردین؟عصبانی

باز من شروع کردم جیغ زدن آخه هنوزم می خواستمکلافه

بعد مامانم گفت الهی بمیرم هنوز گشنشه رفت و بقیه ی پوره ی موز رو هم آورد من بخورمفرشته

بابام هم هی می گفت نده بهش زیادش میشه دل درد می گیره سبز

که دیگه از بس غر غر کرد مامان یه ذره اش رو بهم نداد گفت فردا صبح بهت میدم عزیزم

ولی اگه به من بود که تا تهش میخوردماخنثی

به این ترتیب من امروز تقریبا یه موز رو به تنهایی و خود شخص شخیصم خوردمخجالت

جاتون خیلی خالی بودلبخند

شب هم مامانم که دلش واسه دوست دخترش(خاله صدی)تنگ شده بود رفتیم اونجاقلب

منم همش از اون خنده های صدا دار مخصوص خاله صدی رو واسش می کردمو هی خودمو لوس میکردم تا منو بغل کنهبغل

آخه من خیلی قشنگ خودمو ملوس میکنم ،هیچکس نمی تونه در برابر من مقاومت کنهچشمک

دوتا دستم رو به هم قفل می کنمو تند تند دستامو تکون میدمو بالا و پایین میکنمفرشته

خاله صدی هم منو بغل کرده بود و وقتی واسش میخندیم میگفت ای خدا چه دندونای قشنگی داری و دندونامو بوس میکرد خاله صدی به من میگه لپی لپیه منماچ

عمو علی و عباس هم اونجا بودن که عمو علی مثل همیشه که منو میبینه همون اول کار منو از بابام می گیره و باهام بازی میکنه بغل

منم همشونو دوست دارم و واسه همشون میخندم.فرشته

شب هم مامانم منو خوابوند ولی وقتی داشتن حرف می زدن منم گفتم چرا من بخوابم؟نیشخند

بیدار شدم و حال همشونو گرفتم و تا ساعت 2.30 نصف شب دیگه نخوابیدم تازه اون موقع هم به زور مامان یاسی که هی به من توی تاریکی شیر داد خوابیدما وگرنه هنوز دوست داشتم بیدار باشمشیطان

خب الان دیگه دیره من میرم ولی فردا باز میام و چند تا عکس جدید از خودم میزارم واستون ببینید حالش رو ببریدزبان

شبتون خوش دوستای عزیزم خوب بخوابیدماچبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان فرشته
2 تیر 90 10:47
سلام عزیز دلم
تو رو خدا اینهمه از کاراش نگو دلم ضعف رفت
الهی من قربون اون سرلاک خوردن و سیر نشدنت برم
من فدای اون صداهات و تکون دستهات برم
عزیزمممممممممممم
بوسسسسسسسسس


سلام عزیزم
قربونت برم لطف داری
خاله پسرم هم یه بووووس بزرگ میده بهتون
پور یوسف
17 تیر 90 14:42
سلام من پوریوسف بابای سه قلو ها هستم دوست باباتون از وبلاگت خوشم آمده و عاشق عکسات شدم چنتاش سیو کردو سعی زیاد نخندی چشمممممممممممم می خور یا


سلام عمو جون
سه قلوهاتون خوبن؟
شما به من لطف دارید
مامان الینا
10 آبان 90 1:59
سلام .وای چه پسر ناز ی ،خیلی دوست داشتی هستی عزیزم.مامان گلش پسرت ماه ،جاننننننننننننننننننننننننم


سلام مرسی خاله جونش دخمل شما هم خیلی ناز و دوست داشتنیه
لطف داری عزیزم