سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

سورنا توپولی

زلزله

1390/8/28 16:41
نویسنده : یاسمین
444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوست جونای قشنگمئ

من دیشب اولین زلزله ی عمرم رو تجربه کردم که البته خیلی تجربه ی ترسناکی بودن

و4 بار اتفاق افتادئ

راستش ما دیشب مهمون داشتیم داداش علی با خاله راضیه و عمو مهدی اومده بودن خونمون و ما با هم کلی بازی کردیم ب        ی

بعد از شام بود که یه بار به مدت 4 ثانیه بود و خیلی شدید که خاله راضیه جیغ زد و داداشی رو بغل کرد و بماند که چاییشو یه کم رو من ریخت و مامانم منو گرفت و داداشی هم به مدت 10 دقیقه گریه میکردف

بعدیش نیم ساعت بعد بود و گذشت و داداشی رفت خونشون

ما هم چون خاله صدی از شیراز برگشته بود رفتیم خونشون دیدنش ص

ساعت 2 اومدیم خونه و تا من خوابیدم شده بود ساعت 3ش

که البته مامان یاسی طبق معمول بیدار بود و واسه خودش سریال میدید و تو اینترنت بودح

ساعت 4 بود که من یه دفعه بیدار شده بودم و با چشمهای بسته فقط جیغ می زدم و گریه میکردم                      ع

مامانم هر کاری کرد من آروم نشدم گ

حتی شیر هم نمی خوردم تا به زور آروم شدم و داشتم شیر میخوردمئ که یه دفعه یه صدای وحشتناک اومد و بعد همه جا شروع به لرزیدن کردم

مامان و بابا همزمان اومدن روی من و منو بغل کردن و بابا هی می گفت آروم باشید چیزی نیست

منم زدم زیر گریه و جیغ میزدم آخه خیلی ترسیده بودمن

مامانمو که نگو داشت سکته میکرد بیچاره تمام بدمش میلرزید و یخ کرده بود   ن

                                ن

بعد دوباره 10 دقیقه ی بعد یه بار دیگه همون اتفاق تکرار شد و دیگه ایندفعه من خواب بودم ولی مامان و بابا دیگه بیدار نشستن بالای سر منیظ

از استرس دیگه خوابشون نمیبرد

تا ساعت 6 نشستن و بعد خوابیدن

ولی واقعا خیلی بد و ترسناک بود

مامانم میگفت ما شانس آوردیم که مدت زمانش کوتاه بود وگرنه اگه بیشتر از 3،4 ثانیه میشد همه جا خراب میشد چون شدتش خیلی زیاد بود

همه ی خونمون داشت میلرزید و لوستر و عروسکایی که تو اتاق من آویزون بودن قشنگ تکون میخوردن

ما خیلی ترسیدیم

خدا به همه مون رحم کنه

                                م

مامانم میگفت حالا میفهمم بیچاره اون کسایی که تو بم بودن چه حالی شدن (همدردی با هم میهنای بمی خدا همه شون رو بیامرزه و به بازمانده هاشونم صبر بده چه شوکی شدن بیچاره ها ، خیلی بد بوددددد)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

G.CuTe
28 آبان 90 17:43
آخـــی !طفلک سورنا جون حتما حسابی ترسیده!

مامانشم که دست کمی نداشته البته

آره زلزله خیلی بده!البته من فقط یه بار تجربه کردم

ایشاالله که دیگه تکرار نمیشه ...

مرسی قشنگم امیدوارم هیچ وقت دیگه هم تجربه نکنی چون واقعا وحشتناکه
نگین مامان رادین
29 آبان 90 1:20
الاهی من دورت بگردم،ایشالله دیگه هیچ وقت شاهد همچین صحنه هایی نباشی و هیچ وقت دل پاکت نلرزه ونترسی.مامانی سورنا بلا به دور مواظب خودتون باشید.


مرسی عزیزم واقعا وحشتناک بود من که شب خوابم نمی بره تا صبح بیدارم از ترس
مهرناز مامان امین حسین
1 آذر 90 14:00
سلام عزیزم فدات بشم چقدر ترسیدی راستی سورنا شما کجا زندگی میکنید آپم عزیزم اگه بیایی خوشحال میشم


سلام خاله جون خدا نکنه مرسی که به ما سر زدین
مامان من شیرازیه و بابام تهرانی اما چون بابام استاد دانشگاه لامردن ما لامرد زندگی میکنیم(یکی از جنوبی ترین شهرهای استان فارس)
nazii
3 آذر 90 18:58
الهی بمیرم بچم حتما خیلی ترسیده.البته نه به اندازه مامانش دیگه از اون روز به بعد بازم تکرار شد؟ یاسی جووون دلم براتون خیلی تنگ شده ها اینجا هوا خیییییلیی سرده خیلی.از فردا هم احتمال داره برف بیاد اونجا حتما گرمه؟؟؟؟؟

خدا نکنه ولی آره به مراتب من بیشتر از سورنا ترسیدم چون اون الان هیچ ایده ای نداره از زلزله بعد از اونم چند بار دیگه خفیف زده ولی چند روزه که خبری نیست خدا را شکر
منم خیلی دلم برات تنگ شده قشنگم
مامان می گفت خیلی سرده مثل اینکه 2 ،3 روز اونجا بودن گفت از شدت بارون و سرما جرات نکردیم از خونه بیایم بیرون
اینجا هم خیلی سرد شده هوای لامرد یه بدی داره که وقتی گرمه خییییییییلی گرم میشه وقتی هم سرده لامصب تا مغز استخون آدم میره سرما


بوووووووووووووس