سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سورنا توپولی

عکسای کیش

سلام به همه ی دوستای گلم من از شیراز برگشتم و بالاخره این مسافرتهای پشت سر هم تموم شد با اینکه خیلی خوش میگذره ولی خیلی خسته شدیم منم که در حال در آوردن دندونای کوچولوی جدیدم که چون شیطونن منو اذیت میکنن الان تب دارم و خیلی هم گریه و بد آرومی میکنم آخه خیلی درد دارم خب از اینا که بگذریم،اومدم عکسای کیش رو بزارم ولی الا که نگاه میکنم میبینم همه اش بغل یکی هستم و نمی تونم تو وب اون عکسا رو بزارم واسه همینم این چند تا رو انتخاب کردم اگه بتونم آدمهای کنارمو حذف کنم و باز عکسم قشنگ باشه اون عکسا رو هم میزارم                         ...
25 بهمن 1390

بدترین شب زندگیم

دیشب یکی از بدترین شبای زندگی من بود از زمانیکه از شیراز برگشتیم گل پسر من کمی آبریزش بینی داشت (که من فکر میکردم واسه دندوناشه که داره در میات) و کمی هم تب داشت ولی دیشب تب خیلی شدیدی کرد و هرچی هم که استامینوفن میدادم اثر نمی کرد اصلا انگار نه انگار که دارو خورده فقط جیغ می زدو با حالت ناله گریه میکرد و مثل یه تیکه گوشت مذاب تو بغل من افتاده بود وقتی شیر میخورد از شدت گرمای دهنش سینه ی من میسوخت من کلی ترسیده بودم و کلی هم گریه کردم آخه از وقتی بدنیا اومده بود تا دیشب هیچ وقت اینجوری مریض نشده بود بچه م همه اش میگفتم خدایا بچه ام رو دست تو سپردم چیکار کنم آخه؟چجوری تبش رو بیارم پایین؟ ...
24 بهمن 1390

بازگشت از سفر

سلام به همه ی دوست جونای عزیزم من از کیش برگشتم ولی به دلایلی باید سریع برم شیراز واسه همین خواستم در جریان بذارمتون راستی وقتی برگردم با عکسا و خاطرات کیش آپ می کنم مرسی که به یاد ما هستید و بهون سر می زنید دوستون دارم بوووووووووووس ...
17 بهمن 1390

سالهای زندگی(طنز)

١- شش سال اوّل زندگی: • گریه نکن • شیطونی نکن • دست تو دماغت نکن • تو شلوارت پی‌پی نکن • مامانت رو اذیّت نکن • روی دیوار نقاشی نکن • انگشتت رو تو پریز برق نکن • دمپایی بابا رو پات نکن • به خورشید نگاه نکن • تو کمد مامان فضولی نکن • با اون پسر بی‌تربیته بازی نکن • اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن • زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن • دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن            دوست دارید بقیه اش رو بخونید؟             ...
11 بهمن 1390

چند تا عکس ^_^

سلام به همه ی دوستای کوچولوی قشنگم من امروز با چند تا عکس از خودم اومدم و البته یه خبر خوب و یه بد خبر خوب اینکه ما فردا صبح می ریم کیش و این اولین باره که من میرم کیش خبر بد اینکه برنامه ی خاله صدی و خاله میترا و عمو آرش و عمو علی با ما جور نشد و نمی تونن بیان ولی عمو شمس و خاله بن با ما میان حتما اونجا کلی عکس میگیرم و میزارم واستون آهان.... و عکسا در ادامه ببینید لطفا اولین عکس یه کم قدیمی تره مال چند ماه پیشه که رفته بودیم عسلویه و من کلاه عمو ایمان رو سرم گذاشته بودم این دوتا عکس مال ماه پیشه که من شیراز بودم و با مامان جون نسرین رفته بودیمپارک و من برای اولین بار تو پارک به تنهایی سوار تاب شدم و خیلی کیف ک...
11 بهمن 1390

اسباب بازی تازه

سلام به همه ی دوستای گلم من این چند روز خیلی سرم شلوغ بوده         چون عمو کیوان هم از تهران اومد پیش ما و این چند روز که خاله و دایی و عمو پیشم بودن خیلی بهم خوش گذشت     دیروز خاله و دایی رفتن شیراز چون خاله یلدا روز 5 این ماه امتحان داشت   ما هم دیشب رفتیم خونه ی عمو علی که خود عمو علی نبود و شب کار بود ولی خاله میترا و خاله صدی . عمو آرش بودن و البته خاله مونا از شیراز اومده بود و عمو عباس هم اومده بود من کلی با خاله مونا بازی کردم     امشب هم با عمو کیوان رفتیم دهشیخ واسه خرید  منم یه کار جالب کردم   به سبد فروش توپها که رسیدی...
4 بهمن 1390

حرفهای جدید

سلام دوست جونا من امروز یه حرف جدید رو یاد گرفتم  اول اینو بگم  که دیشب خاله یلدا و دایی شاهین اومدن خونه ی ما و من امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم و دیدمشون کلی ذوق کردم و هی خودمو واسشون لوس میکردم قبل از اینکه از خواب بیدار بشم مامانم اومد یه نگاه به من بندازه دید من به این صورت خوابیدم و دستم هم به ساعت بابام بود فکر کنم یه بار بیدار شده بودم و می خواستم با ساعت بازی کنم دیدم هنوز خوابم میومده دوباره خوابیدم آهان می خواستم حرف جدید رو بگم عصری مامانم با خاله یلدا باهم حرف می زدن تا گفتن آره منم چند بار پشت سر هم گفتم آیه (آره) مامانم کلی ذوق کرده و از اون موقع تا حالا هی 100 دفعه ج...
27 دی 1390

اینم عکسای جدید

من الان 1 سال و 2 ماه و 7 روز و  20 ساعت و 9 دقیقه و 30 ثانیه سن دارم  و اینم عکسای جدیدمه   این مال امروز صبحه تازه از خواب بیدار شده بودم می بینید چقدر موهام ناز شده؟  برای دیدن بقیه ی عکسا برید ادامه                تولد فاطمه دختر عمه ام بود من و امیر رضا هم کنارشیم ...
26 دی 1390

من اومدم خونه

سلام به همه ی دوستای گل و قشنگم  من تقریبا 1ماهه که نبودم و همونطور که گفتم درگیر زلزله بودیم و بعد هم چون من مریض شدم مامانی منو برد شیراز و بعد از اینکه کار بابا تموم شد ما به تهران رفتیم و تقریبا 2هفته پیش مامان پری بودیم خیلی بهمون خوش گذشت من با امیر رضا و فاطمه (بچه های عمه جونم) کلی بازی کردم  مامان یاسی من رو پیش بابام میذاشت تو خونه ی عمه و خودش با عمه میرفتن بیرون منم با امیر رضا و فاطمه بازی میکردم  و با هم تمام خونه ی عمه جون بیچاره رو بهم میریختیم      وقتایی هم که خونه ی مامان پری بودیم مامان یاسی و مامان پری می نشستن با هم بافتنی میکردن آخه مامان من از ...
26 دی 1390