سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

سورنا توپولی

ما اومدیم ^_^

سلام به همه ی دوستای گلم ما از شیراز اومدیم و خلی هم بهمون خوش گذشت جای همگی خالی بود بهار شیراز بود دیگه واقعا دیدن داشت اونم اردیبهشت.... نمی دونید که از در هر خونه ای رد میشی بوی بهار نارنج و بعضا عطاءالدوله بلند میشد من که کلی ازش لذت بردم تازه مربای بهار نارنج هم درست کردمهوا عالی بود و شبا هم سرد بود هنوز یه روز هم با دوستای بابا جونم خانوادگی رفتیم باغ یکی از دوستان توی شش پیر که واقعا عالی بود جای همگی خالی هوای خیلی خوب و خنک و دقیقا کنار دستمون یه رودخونه ی پر آب رد میشد که واقعاخشگل بود هوا حلی به حالی بود چرا؟! چون مثلا جایی که ما نشسته بودیم کنار دستمون هوا آفتابی بود و رو سر ما ...
11 ارديبهشت 1391

عکسای سفر

دوستان گلم سلام بالاخره اینم از عکسای عید     این جا قبل از عیده 12 اسفنده که ما داشتیم می رفتیم تولد خاله صدی بقیه عکسا در ادمه  سورنا با سفره ی هفت سین محلات خونه ی مادر   پسرم چون مریض بود دائما بهانه می گرفت    فاطمه و امیر رضا عشق مامان که مریض بود اینجا روزیه که سورنا تو ماشین مونده بود در روش قفل شده بود و من و خودش کلی گریه کردیم بعدا واستون تعریف میکنم سورنا و رها جون در کنار سفره هفت سین بی نظیر ستاره ی شمال واقعا خشگل و متفاوت بود اینم حود سفره واقعا خشگل نیست؟ من با نازی جون...
27 فروردين 1391

ما برگشتیم بالاخره ^_^

سلاااااااام به همه ی دوستای گلم امیدوارم سال خوبی رو در کنار خانواده هاتون شروع کرده باشید و تا آخرش هم ال خوبی واسه همه باشه ما بالاخره از سغر قندهارمون برگشتیم با کلی خاطره های خوب و شاد ولی خیلی خسته و دربو داغون چون توی تمام تعطیلات اکثرا تو ماشین و یا تو جاده و یا در حال مهمونی رفتن بودیم واسه همین خیلی خسته شدیم  مخصوصا اینکه سورنا از اول سفر مریض شد و به همین دلیل خیلی بد آروم و بی قرار شده بود و همه اش گریه میکردو غرغر میکرد منم که می خواستم از شیر بگیرمش به خاطر مریضی و بی تابیهاش نتونستم چون اگه بهش شیر نمیدادم هی جیغ میزد و چون خونه نبودیم و نمی خواستم باعث اذیت و صلب آرامش بقیه بشه مجبور بودم بهش شیر بدم پس موفق به...
19 فروردين 1391

پیشاپیش سال نو مبارک

سلام به همه ی دوستای گلم بوی عید میات نه؟        بهار کم کم داره میات و خواه نا خواه برای ما بوی عید رو میاره هرچند دیگه عیدا بوی عیدای بچگیمون رو نداره ولی بازم عیده دیگه اون موقع ها هر لباسی رو که واسه عید میخریدیم نمی پوشیدیم تا خود روز عید که با کلی ذوق و شوق از خواب بیدار میشدیم و کارامون رو میکردیم و تند تند لباسای نومون رو میپوشیدیم و کلی خوشحال سر سفره  ی قشنگ هفت سین می نشستیم هفت سینی که خودمون روز قبلش تخم مرغاشو با خواهر و برادرمون رنگ زده بودیم، هر کدوم یه دونه، بعد از سال تحویل چه حالی میکردیم چون میرفتیم عید دیدنی یا ما که معمولا محلات بودیم خونه ی مادر اینا همه میومدن پیشمون...
22 اسفند 1390

کارهای جدید

تو این مدت پسرم چند تا کار جدید میکنه اول اینکه روز 13 اسفند یکی دیگه از دندونای پایین سمت راستش در اومده و خیلی هم خشگل و کوچولوئه   مثل یه مروارید کوچیک تو دهنش میمونه قربونش برم دیگه اینکه وقتی یه چیزی میخوات که بهش نمیدیم لج میگیره و گریه میکنه جالبش اینه که میشینه و نوک یکی از پاهاش رو می گیره و میکشه بالا قیافه اش رو هم یه جور بامزه ای میکنه آدم دلش میخوات بخورتش    دیروز برای اولین بار وقتی جلوی تلویزیون نشسته بود و dvd آموزش زبانش رو نگاه میکرد همونجا دراز کشید و 10 دقیقه بعد دیدم خوابش برده    معمولا شبا وقتی واسه شیر خوردن بیدار میشه گریه میکنه و من میرم سریع بهش شیر میدم ...
16 اسفند 1390

خاطرات سفر

سلام به همه ی دوستای عزیزم مرسی که تو این 1هفته ای که نبودیم به یادمون بودین من دو روزه که برگشتم ولی واقعا هنوز فرصت نکرده بودم که آپ کنم چون مشغول جمع و جور کردن وسائل سفر بودم و اینکه دوست عزیزم بن و آقای شمس دارن واسه زندگی میرن سوئد و ما سعی می کنیم این چند روز آخر رو بیشتر باهم باشیم خب از تهران بگم که خیلی خوب بود جای همگی خالی خیلی خوش گذشت 5 شنبه که کامبیز عزیزم امتحان دکترا رو داشت و توی دو نوبت صبح و بعد از ظهر امتحان داشت همون روز واسه ناهار کبری جان(عمه ی سورنا) هم اومد خونه ی مامان اینا و عصر رفتن واسه خرید مبل جدید شب هم فاطمه و امیر رضا رو گذاشت پیش ما چون روز جمعه میخواستن برن یافت آباد واسه دیدن مبل جمعه شب ...
11 اسفند 1390

سفر

سلام دوستای  عزیزم من به مدت 1 هفته نیستم  دارم میرم تهران پیش مامان جون پری و بابا بزرگ بابا کامبیزم هم داره میره امتحان دکترا بده دعا کنید قبول شه هرچند انقدر کار داشته که وقت نکرده بخونه ولی بازم امیدواریم که قبول شه ما فردا صبح(در واقع امروز صبح چون الان ساعت از نیمه شب گذشته) با ماشین خودمون میریم عسلویه و ساعت 9.45 با پرواز میریم تهران سه شنبه ی آینده ساعت 3 پرواز برگشتمونه پس تا هفته ی دیگه فعلا بای بای   ...
2 اسفند 1390

سورنای من خوب شده

سلام به همه ی دوستای گلم که به من لطف دارن و سر میزنن بهمون و همه ی کسایی که تو این چند روز جویای احوال گل پسرم بودن خدا رو شکر سورنا امروز خیلی بهتره و از دیروز تا حالا دیگه تب هم نداره امروز دیگه دنبال غذا هم میومد و میگفت مامان به به منم ذوق مرگ شده بودم و هرچی میشد میاوردم بخوره از دنت گرفته تا کیک و آب پرتقال و غذا و ویتامین c و ..... امروز بالاخره تونستم ببرمش بهداشت واسه چک ماهیانه که البته با 1 هفته تاخیر بود به دلیل مسافرتها و مریضیش خدا رو شکر همه چیزش خوب بود و پیش متخصص خودش هم که بردمش گفت آنفولانزای ویروسی بوده و هیچ جایی از بدنش عفونت نداره خدا رو شکر همه چیز عالی بود خلاصه خیال ما ه...
28 بهمن 1390

سپندارمذگان،آری_ولنتاین،نه

امروز روز ولنتاین روز عشاق است روزیکه مردان به زنان کادو میدنَ که در کشور ما بیشتر زنا این کارو انجام میدن! ولی در ایران باستان از بیست قرن پیش از میلاد  ما روز عشق رو داشتیم روز سپندارمذگان (جشن اسفندگان) که در روز 5 اسفند برگزار میشد ابو ریحان بیرونی در آثار الباقیه آورده است که: ایرانیان باستان روز 5 اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین می دانستند. وی همچنین آورده است که: اسفندارمذ ایزد موکل بر زمین و ایزد حامی و نگهبان زنان پارسا و درستکار است.به همین مناسبت این روز عید زنان به شمار میرود. و در زمان ابو ریحان این رسم وجود داشته است. در این روز مردان به جهت گرامیداشت مقام زن به آنها...
25 بهمن 1390