سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

سورنا توپولی

اسباب بازی تازه

1390/11/4 0:21
نویسنده : یاسمین
476 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای گلمنا

من این چند روز خیلی سرم شلوغ بوده        تل

چون عمو کیوان هم از تهران اومد پیش ما و این چند روز که خاله و دایی و عمو پیشم بودن خیلی بهم خوش گذشت    صثص

دیروز خاله و دایی رفتن شیراز چون خاله یلدا روز 5 این ماه امتحان داشت  ال

ما هم دیشب رفتیم خونه ی عمو علی که خود عمو علی نبود و شب کار بود ولی خاله میترا و خاله صدی . عمو آرش بودن و البته خاله مونا از شیراز اومده بود و عمو عباس هم اومده بود

من کلی با خاله مونا بازی کردم    نا

امشب هم با عمو کیوان رفتیم دهشیخ واسه خرید 87

منم یه کار جالب کردم  خهعه

به سبد فروش توپها که رسیدیم شروع کردم دادو بیداد کردن و هی میگفتم آرمین "حالا من نمی دونم چرا آرمین؟"من

بماند ات

بعد مامانم میگفت چی؟

داد زدم این این      یس

مامان گفت توپ؟    تا

منم خیلی خشگل گفتم پو پو و "پ"ها رو خیلی شدید تلفظ میکردم  تات

مامانم کلی خندید و چند تا توپ داد به من باهاشون بازی کردم ولی چون قبل از اون واسه یه توپ دیگه خریده بودن دیگه از اون سبد واسم توپ نخرید عمو کیوان هم یه پمپ باد واسم خرید تا بتونم اسباب بازیهامو باد کنم     الا

و بعد اومدیم خونه

وقتی من خیلی کوچولو بودم"مامانم حامله بوده" بابام از قشم واسم یه گاو تپل بادی که جنس خیلی ضخیمی هم داره خریده بود ولی تا حالا بادش نکرده بودن واسم   لبیل

امشب برام بادش کردن و منم کلی خندیدم و ذوق کردم و باهاش بازی کردم 

هی سوارش میشدم و تکون تکون میخوردم و میخندیدم  ب

البته یکی دو بار هم خیلی تکون خوردم واسه همینم خوردم زمینیس

ولی بعد بازم باهاش بازی میکردم و پشت سر بابام تکرار میکردم پیتو پیتو "پیتکو پیتکو"                                                                                                                    خهخ

اینم عکسای من سوار گاو تپلم

تا

یس

خب دوست جونا فعلا بای بایبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

nazii
4 بهمن 90 12:37
ایول عمو کیوان نی نی مونو شاد کرد الهی من فدای بووپ گفتنت.دلم خیلی براتون تنگ شده ها دلم میخواد زود زود حرف زدنشو ببینم منم مثل یلدا هنوز امتحان دارم هم 6ام هم 7ام


خدا نکنه عزیزم منم دلم برات تنگ شده ایشالا عید میایم می بینیمتون
امتحانا هم تموم میشن بالاخره موفق باشس جیگر
G.CuTe
4 بهمن 90 14:44
آخـــــی وقتی میگفته پو پو دوست داشتم اونجا بودم و لپشو میکشیدم



جیگرتو عزیزم مرسی لطف داری
نگین مامان رادین
9 بهمن 90 11:49
سلام عسل خان چه قدر ناناز شدی قربون پوپو گفتنت بشم،ای کاش اونجا بودم تا بوسه بارونت می کردم


سلام خاله جون
خوبین؟
خدا نکنه مرسی
يلدا
11 بهمن 90 11:31
سلااااااااااااااام نفس خالت.قربونت برم كه انقدر با مزه شدي جيگر.فداي دستاي كوپولت بشم عشقم.سواري بهت خوش بگذره خوشكلم.شيراز همه دلشون واست يه ذره شده.بابا جون كه همش واست شعر ميسازن و مي خونن.تا تعطيل شدين بياين شيراز دلمون واسه همتون تنگ شده.خواهر عزيزم عاشقتم كيش خيلي خوش بگذرونين.به همين زوديا ميبيينمتون.دوستون دارم.فعلا باي باي


سلام خاله جون خدا نکنه
منم دلم واسه تون تنگه
مرسی قشنگمحتما اگه بتونیم میایم