سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

اینم عکسام

خب دیگه دیشب گفتم فردا یه چند تا عکس می زارم واستون اینم از عکسام اینجا من دارم توی خونمون بازی می کنم اینجا هم خونه ی خاله صدی ایناست اردی بهشت سال 90 تولد عمو آرش بود من قبلا فرصت نشده بود که عکساشو بزارم اینجا دارم خودمو واسه خاله صدی لوس می کنم عکسای با کیفیت ترش دست عمو آرشه که با دوربین گرفته اگه دیدم اونا قشنگتر شده باز اونا رو هم میزارم اینجا هم دیروزه من توی بغل بابام بودم بابام منو بلند کرد تا توی عکس بهتر بیفتم اینم باز دیروزه من غرق در تماشای تلویزیون بودم که مامان یاسی صدام کرد و منم یه خنده ی قشنگ که فقط مخصوص خودشه بهش تحویل دادمو اونم که منتظر بود ازم این عکس خشکلو ...
8 تير 1390

عکسای من

خب اینم از عکسای من اینجا من تو خونه با روروئکم بازی می کردم قبلشم بابا جونم دستمو گرفته بود با روروئک منو راه میبرد منم ذوق می کردم و راه می رفتم خیلی دوست داشتم اینم روزی بود که عمو علی و عباس و خاله صدی و عمو آرش اومده بودن خونمون اینم یکی از عکسای مورد علاقه ی مامانم اینم یکی دیگه از عکسای مورد علاقه مامانم من وقتی فلش دوربین توی چشمم می خوره بدم میات و چشمام رو میبندم خب چیکار کنم کوچولوی با مزه ام دیگه مامانم هم ازم عکس گرفته خب دیگه اینم از عکسا تا آپ بعدی ...
8 تير 1390

اینم چند تا عکس از به دنیا اومدن تا الان من

برید به ادامه مطلب من چند تا از عکس های خودم رو از بعد از تولدم تا حالا واستون گذاشتم این اولین روز تولد من در بیمارستان ام آر آی اینجا من 2 یا 3 روزه بودم خونه ی مامان جون نسرین در شیراز از اینجا به بعد دیگه سیر صعودی رشد منه هر جا توضیح لازم بود ذکر می کنم اینجا من خودم برای اولین بار تونستم شیشمو خودم تو دستم بگیرم البته بگما من شیر مامانمو می خورما با شیشه فقط وقتی کوچولو بودم آب و گاها آب قند می خوردم الان دیگه با قاشق آب می خورم اینجا من لالا بودم که مامانم ازم عکس گرفته من دست خوردن خیلی دوست دارم هنوزم دوست دارم دستای تپلمو بخورم یه وقتایی هم مامانم دستامو می خوره من هر وقت که از خواب ...
31 ارديبهشت 1390