سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

سورنا توپولی

لالا دارم

سلام دوست جونا خوبید؟ امیدوارم که شما هم مثل من باشید سالم و شاد و همیشه هم بازی کنید اینا عکسای دیروز منه که خیلی بامزه و لوس شده بودم مامانم هرچی به من می می داد تا بخوابم فقط شیر می خوردم و نمی خوابیدم روی پاش منو گذاشت و تکون میداد بازم نمی خوابیدم بالاخره خسته و عصبانی شد و منو دعوا کرد آخه فقط بهانه می گرفتم و گریه میکردم خاله یلدا منو گرفت و یکم با من بازی کرد بعد یه بالشت گذاشت جلوی من و با مامانم حرف میزدن منم که خسته بودم همینجوری که نشسته بودم سرم رو گذاشتم روی بالشت که دیدم خالم و مامانم کلی ذوق کردن و منو ماچ می کردن و هی میگفتن قربونت برم که اینقدر بامزه ای و مامانم طبق معمول سریع دو...
13 مرداد 1390

حمام با حال

من امروز صبح نه ببخشید وقتی من امروز ظهر از خواب بیدار شدمدیدم مامان یاسی حمامه و پیش من نیست خواستم گریه کنم که بابا کامبیزی اومد پیشم و به من سلام کرد و منو بغل کرد و کلی بوسم کرد که یه دفعه مامانم از توی حمام داد زد اگه سورنا بیداره بیاریدش حمام منم کلی ذوق کردم آخه خیلی حمام رو دوست دارم وقتی بابا لباسامو در آورد و منو داد به مامانم من یه جیغ بلند زدم آخه چشمم افتاد به آبی که داشت وان منو پر میکرد خیلی صحنه ی جالب و باحالی بود مامانم منو بغل کردو کلی بوسم کرد اول و بعد گفت بیدار شدی مامان جون؟ صبحتون بخیر خوب خوابیدین شما؟ منم سرم رو گذاشتم روی شونشو خودمو لوس کردم و یه خنده ی ناز تحویلش دادم که اینکا ر ب...
6 مرداد 1390

دندون جدید (دندون سوم من)

سلام به همه ی دوستای گل من امیدوارم همه تون خوب بوده باشید من بعد از تقریبا 1هفته دوباره تونستم بیام توی اینترنت آخه اینترنتمون خراب بود خب خبر جدید اینکه من دیروز یعنی 3 مرداد 90 دندون بالای سمت راستم در اومد مامانم خیلی خوشحال بود و ذوق کرد اللبته اول خاله یلدا فهمیده بود و به مامانم گفت من چند روز بود که خیلی بد خواب شده بودم و شبا اصلا نمی خوابیدم باباجونم حدس زده بود که امکان داره من می خوام دندون در بیارم به مامانم گفت وقتی می خواست دندونای پایینش هم در بیات همینجوری چند شب بی خواب شده بود و دیدیم که بله درسته حالا من تبدیل میشم به یه خرگوش کوچولو و ناز و صد البته توپولی مپلی خب دوستای عزیزم تا آپ بعدی...
5 مرداد 1390

خونه ی عمو علی و خاله میترا

ما دیشب رفته بودیم خونه ی عمو علی و خاله میترا چون داداش های عمو علی اومده بودند از شیراز در ضمن خاله مونا هم اومده بود (خواهر عمو آرش) که خیلی هم نی نی ها رو دوست داره دیشب کلی منو بغل کرد و هی منو راه میبرد و می بوسید هی می گفت وای یاسی چه پسر نازی داری چقدر بامزه است یادته چقدر حاملگیت سخت بود بهش می ارزیده خیلی بامزه است  و ........ دیشب هم خیلی خوش گذشت و کلی حال داد به من ولی بازم از بس سر و صدا زیاد بود من نتونستم بخوابم و باز مجبور شدن منو بزارن توی ماشین و دور بزنیم تا من خوابم برد ساعت 2 شب بود تقریبا که اومدیم خونه و من تا ساعت 1 ظهر خوابیده بودم وقتی از خواب بیدار شدم مامانم جای منو عوض کرد...
4 مرداد 1390

حال گیری و واکسن 6 ماهگی

آخه این چه وضعیه مامان بیچاره ی من می شینه ٣ساعت مطلب می نویسه یه بار که توی خود وب اجرا نشده بود بعدشم که دیشب .... مامان بیچاره دیشب چه شوکی بهش وارد شد کلی مطلب نوشته بود تقریبا ٢٠ خط با کلی دردسر آخه من شیطونی می کردم و نمی ذاشتم که کارشو تموم کنه بعدش وقتی که تموم شد اومد مطلبشو ارسال کنه حدس بزنید چی شد؟ یه دفعه برق قطع شد بیچاره مامانم خشک شد پای لب تابش جدا قیافش دیدن داشت شوکه شده بود عینکش رو درآورده بود همینجوری تو تاریکی به صفحه ی سیاه لب تاب خیره شده بود که یه دفعه برق اومد دیگه حالش بدتر شد می گفت یعنی اداره ی برق اینقدر دوست داشت حال منو بگیره؟ بابام گفت اشکال نداره ساعت ٢ نصف شبه دیگه...
8 تير 1390

سرلاک مخصوص سورنا

سلام دوستای خودم امیدوارم که همگی خوب باشید امروز می خوام براتون از غذا خوردنم بگم من امروز ظهر که مامان جونم می خواست بهم سرلاک بده اصلا نخوردم هر کاری کرد من نمی خوردم بیچاره شکلک در می آورد،هواپیما میشد،هاپو میشد،خر،گاو،اسب ..... اصلا فایده نداشت من فقط به کاراش می خندیدم در ضمن بگم که از همه ی سرلاک ها بیشتر من گندم و موزش رو دوست دارم اصلا من کلا طعم موز رو دوست دارم به قول عمو آرشم چه خووووووب خلاصه اینکه مامان یاسی هم که کلی عصبانی شده بود در آخر گفت به درک دیگه اصلا نمی دم بهت البته فقط عصبانی بودا وگرنه مامان خوب و مهربونیه واسه همین عصر که شد واسم یه موز رو با نصف لیوان شیر پوره کرد واسم و نصفشو ...
8 تير 1390

خونه ی عمو آرش و خاله صدی

من یه خاله و عموی خیلی خوب و با حال دارم که در واقع دوستای مامان و بابام هستن که همدیگه رو خیلی دوست دارن و تقریبا هر روز و هر شب با هم هستن البته قبل از اومدن من خیلی راحت تر با هم بودن ولی من الان همش اذیتشون می کنم   خلاصه اینکه ما دیروز خونه ی خاله اینها دعوت بودیم چون می خواستن یکی دیگه از دوستاشون رو که ازدواج کردن پا گشا کنن. عمو حسین که بابام اینا همیشه بهش می گن شمس(اسم فامیلشون)و منم نمی دونم چرا؟ چون با هم خیلی صمیمی هستن پس چرا با اسم فامیل همو صدا می کنند منم نفهمیدم. من که هیچی مامانم هم درکشون نمیکنه به هر حال،زن عمو شمس تایلندیه و خیلی هم مهربونه و من رو هم خیلی دوست داره و هر وقت منو می بینه با لهجه ی خودش جی...
8 تير 1390

اولین دندوناش

٢٠ فروردین بود که شب سورنا خیلی گریه می کردو هر کاری کردیم آروم نمی شد بعد شب که می خواستم بخوابونمش دیدم دست منو می کنه تو دهنش و به جای دندونش میماله دیدم وای خدا دندونه کوچولوی پسرم در اومده یه جیغ زدم و کامبیز (شوهرم) رو صدا کردم و دندونش رو نشونش دادم.خیلی کوچولو و با مزه بود دندونه دومش هم اول اردی بهشت در اومد حالا تازه دارن بلند می شن. و صورت پسرم رو مثله یه خرگوش کوچولوی بامزه می کنن. ...
8 تير 1390