سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

سورنا توپولی

سورنای من خوب شده

سلام به همه ی دوستای گلم که به من لطف دارن و سر میزنن بهمون و همه ی کسایی که تو این چند روز جویای احوال گل پسرم بودن خدا رو شکر سورنا امروز خیلی بهتره و از دیروز تا حالا دیگه تب هم نداره امروز دیگه دنبال غذا هم میومد و میگفت مامان به به منم ذوق مرگ شده بودم و هرچی میشد میاوردم بخوره از دنت گرفته تا کیک و آب پرتقال و غذا و ویتامین c و ..... امروز بالاخره تونستم ببرمش بهداشت واسه چک ماهیانه که البته با 1 هفته تاخیر بود به دلیل مسافرتها و مریضیش خدا رو شکر همه چیزش خوب بود و پیش متخصص خودش هم که بردمش گفت آنفولانزای ویروسی بوده و هیچ جایی از بدنش عفونت نداره خدا رو شکر همه چیز عالی بود خلاصه خیال ما ه...
28 بهمن 1390

اینم عکسای جدید

من الان 1 سال و 2 ماه و 7 روز و  20 ساعت و 9 دقیقه و 30 ثانیه سن دارم  و اینم عکسای جدیدمه   این مال امروز صبحه تازه از خواب بیدار شده بودم می بینید چقدر موهام ناز شده؟  برای دیدن بقیه ی عکسا برید ادامه                تولد فاطمه دختر عمه ام بود من و امیر رضا هم کنارشیم ...
26 دی 1390

چند تا عکس از سورنا

سلام دوست جونا خوبین؟ من امروز اومدم چند تا از عکسای خودمو بزارم واستون پیشاپیش ممنون از اینکه به ما سر میزنید دوستون دارم                            اینم عکسا                    اینم مال یه روز دیگه است                            ...
10 آبان 1390

من گاگله می کنم

راستی اینم بگم که من از روز 25 مهر بالاخره تنبلی رو گزاشتم کنار و شروع کردم به گاگله کردن البته اونم چه گاگله کردنی دستام رو زمین میزارم زانوی چپم رو هم زمین میزارم ولی پای راستمو کف پام رو میزارم زمین نه زانومو آخه من خیلی محتاطم مواظبم که زمین نخورم واسه همینم معلوم میشه که من باهوشم چون مواظب خودم هستم اینم عکسایی که مامانم در حین گاگله کردن از من گرفته آخه مامانم باورش نمیشد که من گاگله کنم همیشه میگفت از گاگله کردن نی نی ها خوشش میات و ناراحت بود که من گاگله نمی کنم فکر میکردن که من دیگه مثل دایی شاهین یکباره راه میرم ولی دید نخیر من فقط تنبلم و دیر شروع کردم به گاگله کردن خب اینم عکساش ج...
29 مهر 1390

من بهتر شدم

سلام به همه ی دوست جونای قشنگم حالتون خوبه؟ من دوباره اومدم بعد از کلی وقت آپ کنم چون مریض بودم نمیشد ولی الان بهتر شدم مامان  و بابا منو بردن دکتر توی مطب که بودیم یه نی نی که آقای دکتر داشت معاینه اش میکرد کلی جیغ میزد و گریه میکرد و من داشتم همش می خندیدم و بابا کامبیزم هم میگفت آفرین چه پسر جنتلمنی دارم همش می خنده          مامان میگفت بزار بره تو اونوقت معلوم میشه چقدر جنتلمنه وقتی نوبت من شد که برم داخل تا آقای دکتر و دیدم زدم زیر گریه کلی جیغ زدم و مطب رو گذاشته بودم رو سرم اصلا اجازه نمی دادم به من دست بزنه بنده خدا آقای دکتر به زور منو معاینه کرد و گفت ...
29 مهر 1390

11 ماهگیت مبارک

سلام به همه ی دوست جونای گلم امیدوارم حال همتون خوب باشه و سالم و سلامت و تپل مپل باشید من که توی این مدت کلی پیشرفت کردم همش با چند تا عکس از من توی ادامه ی مطلب بپرید به ادامه خب جونم واستون بگه من توی این مدت 3تا دندونه دیگه در آوردم که جمعا میشه 6تا دندون تا حالا که 2 تا دندون پایین و 4 تا بالاست البته 2 تا نیش پایینم تو تاوله و امیدواریم زودتر در بیاد دیگه اینکه تا واسم شعر میخونن یا دست میزنن من سریع شروع می کنم به دست زدن و سرسر کردن و جدیدا دیگه می رقصم باهاش همچنان هیچ علاقه ای به گاگله کردن نشون نمیدم ولی روی زمین که میشینم تند و تند خودمو می کشم به سمت هدفم یه وقتایی هم 4 دست و پا میشم ولی حوصله ام...
17 مهر 1390

عکسای من

سلام به همه ی دوستای گلم می خوام از این دو روز خودم یه سری عکس بزارم اول عکس پریروز که بابایی خواب بود و من و مامان جونم رفتیم توی اتاق بیدارش کردیم و من رو تخت بازی می کردم بعد هم که بابا جونم منو آورد توی حال و منو سوار کالسکم کرد و تو خونه چرخوند آخه من نمی تونم فعلا بیرون از خونه سوارش بشم چون همونطور که گفتم اینجا خیلی گرمه و اگه برم بیرون می سوزم اینم عکسای تو کالسکم بازی که خیلی باحاله و من خیلی خوشم میات تا مامان یاسی خواست عکس بگیره من براش خندیدم کلا من هروقت که دوربینو میبینم می خندم اینجا من دارم جیغ می زنم و ذوق می کنم آخه دوربین رو دست مامانم دیدم می خوام بگیرمش ازش ...
11 مرداد 1390

عکس سورنا

خب اینم چند تا از عکسای من اینجا من خواب بودم اینجا من داشتم غذا می خوردم اینم دیروزه که من روی تابم داشتم بازی می کردم و مامان و خاله یلدا هم فیلم میدیدن و منم با خودم بازی میکردم و یه دفعه از من عکس گرفتن منم مثل همیشه یه خنده ی قشنگ تحویلشون دادم خب اینم چند تا عکس از من بازم میام و عکسای خشگل از خودم میزارم واستون دوستای خوبم فعلا بای بای ...
25 تير 1390

اینم عکسام

خب دیگه دیشب گفتم فردا یه چند تا عکس می زارم واستون اینم از عکسام اینجا من دارم توی خونمون بازی می کنم اینجا هم خونه ی خاله صدی ایناست اردی بهشت سال 90 تولد عمو آرش بود من قبلا فرصت نشده بود که عکساشو بزارم اینجا دارم خودمو واسه خاله صدی لوس می کنم عکسای با کیفیت ترش دست عمو آرشه که با دوربین گرفته اگه دیدم اونا قشنگتر شده باز اونا رو هم میزارم اینجا هم دیروزه من توی بغل بابام بودم بابام منو بلند کرد تا توی عکس بهتر بیفتم اینم باز دیروزه من غرق در تماشای تلویزیون بودم که مامان یاسی صدام کرد و منم یه خنده ی قشنگ که فقط مخصوص خودشه بهش تحویل دادمو اونم که منتظر بود ازم این عکس خشکلو ...
8 تير 1390