سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سورنا توپولی

خبر خوب

سلااااااااام من امروز خیلی خوشحالم  چرا؟؟!!! چون دوست خوبم بن رو بعد از تقریبا 4 ماه میبینم نمی دونم یادتون هست یا نه ولی بن و آقای شمس رفته بودن واسه زندگی سوئد خب الان تو تعطیلات دانشجوهای اونجاست و استاد عزیزم آقای شمس هم واه تعطیلات اومدن شیراز و چون چند تا کار و کلاس لامرد دارن امشب دارن میان راستش قضیه اینه که چند روز پیش اومدن شیراز و قبل از اینکه بیان بن از من پرسید چی می خوای برات بیارم و منم چون همیشه عاشق درست کردن غذاهای مختلفم و البته علاقه ی شدیدی به غذاهای آسیای شرقی دارم.... از بن خواستم که برام جلبک دریایی بیاره چون تو ایران جایی ندیدم(اگه دوستان می دونن جایی هست که گیر من بیات بگید لطفا تهر...
4 تير 1391

من برگشتم

سلام من بعد از خیلی وقت اومدم دوباره می خوام چند تا عکس که از سورنا گرفتم رو براتون بزارم ممنونم که تو این مدت تنهام نذاشتین از همه ی دوستام ممنونم مادر کوثر جون عزیزم نگین عزیز نازی قشنگم و.... بقیه دوستان مرسی از لطفتون و  دیگه هیچی اینم عکسای سوونا تو ادمه است البته   اینم همین الان ازش گرفتم کل خونه رو ریخته بهم البته بدون اینکه گوشیه مامان یاسی رو بگیره اینجا ننشستا مرسی که اومدین سعی می کنم از این به بعد بیشتر آپ کنم ...
4 تير 1391

خداحافظی اما موقت

سلام دوستای گلم ما از مسافرت برگشتیم ولی اوضاع روحیه من خوب نیست در واقع خیلی بده چون اتفاقای بدی داره میوفته واسه همین برای مدتی نمیام امیدوارم همیشه سالم و شاد باشید فعلا بای 
24 خرداد 1391

مسافرت^^

سلام دوستای گلم من دارم برای دو هفته میرم شیراز و تهران و شاید هم شمال جای همتون خالیه وقتی برگشتم به همه سر میزنم تو این مدت خیلی سرمون شلوغ بود و راستشو بخواین خیلی دل و دماغ آپ کردن نداشتم شاید این سفر بتونه حال و هوای منو عوض کنه ایشالا با عکسای سفر بر می گردیم همه تون رو دوست داریم فعلا خداحافظ تا دو هفته ی دیگه ...
2 خرداد 1391

عسلویه و آب بازی تو دریا

سلام دوستان ما این مدت کم پیدا بودیم چون مشغول عروسیه خاله مونا و عمو عباس بودیم خیلی خوب بود جاتون خالی بود 4شنبه حنا بندون بود و 5 شنبه عروسی جمعه هم با عمو علی و عمو ایمان و خالهمیترا رفتیم عسلویه لب دریا خاله صدی و عمو  آرش نتونستن بیان چون مامان و بابای عمو آرش خونه شون هستن من با بابا کامبیز 1ساعت تو آب بودم آب خیلی گرم و خوب بود و منم توی تیوپ بادی با بابا کامبیز بازی میکردم آخراش دیگه خسته شده بودم ولی بازم دلم نمی خواست از آب بیام بیرون آخرم منو به زور و با گریه بیرون آوردن بعد رفتیم بوف شام خوردیم توی همون مسیر کوتاه بیهوش شده بودم از خستگی و در کل مسیر برگشت هم خواب بودم...
19 ارديبهشت 1391

18 ماهگیت مبارک پسر گلم

بالاخره 18 ماهگی اومد و من از یه هفته قبل استرس داشتم می پرسید چرا؟! برای خاطر قول بزرگ (واکسن 18 ماهگیه عزیز) من که دیشب رو از شدت استرس درست نخوابیدم تازه چند تایی هم کابوس دیدم تا صبح خدا رو شکر واسه بیدار کردن سورنا برخلاف تصوراتم مشکلی نداشتیم و خیلی خوب و خوش اخلاق بیدار شد و آماده شد واسه دد رفتن بچه ام نمی دونت که چه دد ای داره میره اول واسه چک قد و وزن رفتیم که گفت قدش خوبه ولی وزنش کم شده که اونم به دلیل نخوردن غذا و فعالیت بیش از حد در طول روزه(خیلی حالمگرفته شد چون معمولا خوب وزن می گرفت) واسه قد و وزن گرفتن کلی جیغ زد و گریه کرد که اصلا دلیلشو نمی دونم بعد رفتیم واسه واکسن ...
19 ارديبهشت 1391

ما اومدیم ^_^

سلام به همه ی دوستای گلم ما از شیراز اومدیم و خلی هم بهمون خوش گذشت جای همگی خالی بود بهار شیراز بود دیگه واقعا دیدن داشت اونم اردیبهشت.... نمی دونید که از در هر خونه ای رد میشی بوی بهار نارنج و بعضا عطاءالدوله بلند میشد من که کلی ازش لذت بردم تازه مربای بهار نارنج هم درست کردمهوا عالی بود و شبا هم سرد بود هنوز یه روز هم با دوستای بابا جونم خانوادگی رفتیم باغ یکی از دوستان توی شش پیر که واقعا عالی بود جای همگی خالی هوای خیلی خوب و خنک و دقیقا کنار دستمون یه رودخونه ی پر آب رد میشد که واقعاخشگل بود هوا حلی به حالی بود چرا؟! چون مثلا جایی که ما نشسته بودیم کنار دستمون هوا آفتابی بود و رو سر ما ...
11 ارديبهشت 1391

عکسای سفر

دوستان گلم سلام بالاخره اینم از عکسای عید     این جا قبل از عیده 12 اسفنده که ما داشتیم می رفتیم تولد خاله صدی بقیه عکسا در ادمه  سورنا با سفره ی هفت سین محلات خونه ی مادر   پسرم چون مریض بود دائما بهانه می گرفت    فاطمه و امیر رضا عشق مامان که مریض بود اینجا روزیه که سورنا تو ماشین مونده بود در روش قفل شده بود و من و خودش کلی گریه کردیم بعدا واستون تعریف میکنم سورنا و رها جون در کنار سفره هفت سین بی نظیر ستاره ی شمال واقعا خشگل و متفاوت بود اینم حود سفره واقعا خشگل نیست؟ من با نازی جون...
27 فروردين 1391