گفته هایی از من
سلام دوستان عزیز از امروز من به پیشنهاد یکی از دوستان قدیمی و عزیزم تارا جونی می خوام خاطرات سورنا رو از زبان خودش بنویسم. امروز من با همه ی تپلی هام می خواستم به مامان یاسی بفهمونم که من اصلا یه پسره تپل تنبل نیستم من تپلم ولی یه تپل زرنگ چون با اینکه پسرم ولی قبل از 6ماهگی می تونم خودم تنهایی بشینم. بله من همین خود شخص شخیصم امروز وقتی که با مامانم رو تخت نشسته بودیم و بازی میکردیم وقتی دیدم مامان یاسی داره بلند می شه منم کلی به خودم فشار آوردم و یه دفعه بلند شدم. آخه مامان جونم می خواست من رو بذاره پیش بابام و خودش بره سریال ببینه منم گفتم کور خوندی می خوای منو دک کنی ولی من هر جا که تو بری باهات میام اینم ...