سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

سورنا توپولی

گفته هایی از من

1390/5/5 17:25
نویسنده : یاسمین
572 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیز از امروز من به پیشنهاد یکی از دوستان قدیمی و عزیزم تارا جونی می خوام خاطرات سورنا رو از زبان خودش بنویسم.نیشخند

امروز من با همه ی تپلی هام می خواستم به مامان یاسی بفهمونم که من اصلا یه پسره تپل تنبل نیستم من تپلم ولی یه تپل زرنگ چون با اینکه پسرم ولی قبل از 6ماهگی می تونم خودم تنهایی بشینم.از خود راضی

بله من همین خود شخص شخیصم امروز وقتی که با مامانم رو تخت نشسته بودیم و بازی میکردیم وقتی دیدم مامان یاسی داره بلند می شه منم کلی به خودم فشار آوردم و یه دفعه بلند شدم.تشویقآخه مامان جونم می خواست من رو بذاره پیش بابام و خودش بره سریال ببینهخیال باطلمنم گفتم کور خوندی می خوای منو دک کنی ولی من هر جا که تو بری باهات میامبازنده

اینم قیافه ی مامانم وقتی منو دیدتعجب

بعد هم بابا جونم خیلی ریلکس به مامانم می گه چرا تعجب کردی دو روزه پیش من خودم نشونده بودمش رو صندلیش ولی نگرفته بودمش خودش میشینهعینکمامانم بیچاره کلی ترسید گفت آخرش یه بلایی سر بچم میاره.استرس

در ضمن مامان خانوم چند روزه که دیگه به من غذاهای خوشمزه نمیدهناراحت

همش می گه وزنت زیادهزبانآخه دکترم بهش گفت وگرنه مامان بیچارم دو سه روزی بود که به من خوراکیهای خوشمزه میداد و منم داشتم باهاش هیکلم رو می آوردم رو فرمافسوس عیبی نداره من 2 روز دیگه 6 ماهه میشم و اون موقع مجبوره که بهم غذا بدهشیطان خب دیگه من برم چون مامان مهربونم میخوات به من شیر بده و پوشک و لباسمو عوض کنه و منو ببره بیرون فعلا بای بایچشمکبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)