تعطیلات و تو خونه موندن ما^-^
سلام
خوبین؟
تعطیلات خوش گذشت؟
امیدوارم خوب بوده باشه براتون و همه شاد بوده باشین
ما؟
ای بابااااااا ما که کلا این دو روز رو تو خونه بودیم
بابا کامبیز هر دو روز رو باید می رفت دانشگاه چون کنکور دانشگاه آزاد بود و اونجا کلی کار داشت
آخه بابا کامبیز من غیر از اینکه استاد دانشگاه و هیات علمی دانشگاست مدیر کارگزینیه هیات علمی هم هست واسه همین همیشه کلی کار داره
البته من بهش افتخار می کنم
آهان اینم بگم اینا از زبون سورنا نیستااااا من یاسمینم مامان سورنا ولی هم من و هم سورنا به کامبیزی می گیم بابا جون
چرا؟!
خب من اول که ازدواج کرده بودیم 20 سالم بود و بابایی 9 سال از من بزرگتر بود واسه همین خیلی برام مثل پدر رفتار می کرد
همه ی کارا رو خودش میکرد مسئولیته همه چیز به عهده ی خودش بود و منم همیشه واسه بابام لوس بودم و همه کار برام میکرد الان احساس کرده بودم یه بابای جدید دارم واسه همین بهش می گفتم بابایی که اونم به من می گم دختر قشنگم
حس جالبیه نه؟
من همیشه فکر می کردم تفاوت سنی برای ازدواج نباید بیشتر از 2 سال باشه بعد از ازدواج نظرم عوض شد وقتی زندگیه خودم رو با دوستاییم که با تفاوت سنیه کمتر ازدواج کرده بودن مقایسه می کردم از هر نظر به نفع من بود همه چیز
خب بگذریم اول عکس پسری رو میزارم براتون
این کار خاله بن بود کلی لذت برده بود از اینکه گل سرش رو زده بود به موهای سورنا 20تا عکس ازش گرفت و هی خندید
بقیه تو ادامه لطفا
اینجا با عمو حسین(آقای شمس)عکس گرفته البته توی قسمت بک گراند هم بابا کامبیزیه
اینجا هم با عمو عباس که سورنا عااااااااشقشه خیلی دوسش داره نمی دونم چرا ولی با اینکه با همه ی مردا خوبه عباس رو یه جور دیگه دوست داره وقتی اون باشه حتی پیش من یا باباش نمیره خیلی برامون جالبه
در ادامه ی هنر نمایی های بن عزیزم
اینم سورنا و بابایی تو بازرا روز لامرد
کلا خاله بن هرجا که میریم از همه چیز عکس می گیره براش خیلی جالبه
حتی رفته بودیم گوشت بگیریم از گوشتای تو یخچال و خود آقای قصاب در حین گوشت خورد کردن هم عکس می گرفت و از آقای ماهی فروش همرا با ماهی در دستش هم عکس می گرفت ولی سوژ] ی اصلیش همیشه سورناست
عاشق سورناست چون خودش هم بچه نداره به من میگه بهت حسودیم میشه تو این سن شاهد رشد بچه ت هستی ولی من نمی دونم کی میتونم بچه داشته باشم
تو این مدت هر روز سورنا رو میبرد تو حمام باهاش کلی آب بازی میکرد بعد هم میشستش یه 20 تایی هم عکس ازش می گرفت و حوله می پوشوند میدادش به من خودش هم پمپرزش رو میبرد می انداخت دور و لباساش رو جمع میکرد (اینا رو هرکسی برای بچه ی دیگران نمی کنه)
بن خیلی مهربونه و میگم عاشق سورناست
میگه سورنا شیطون نیست و خیلی باهوش و مهربونه
آقای شمس می گفتن وقتی سوئد هستیم هر روز میگه کاش سورنا پیشم بود ،دلم براش تنگ شده،اگه بود الان می خوردمش،گاز گازیش میکردم،خیلی خوشمزه است و ...
بیچاره تو همه ی کارهای خونه هم به من کمک میکرد که من واقعا ناراحت میشدم و حس بدی بهم میداد می گفتم تو رو خدا نکن تو مهمون منی من دوست ندارم واسم کار کنی می گفت نه من دوست دارم بتونم کمکت کنم
خلاصه اینم از دوست مهربون خارجیه من امیدوارم قبل از رفتنشون بازم بیان
خب تو پست بعدی پخت سوشی رو میزارم.