چند تا عکس از سورنا
اینم دو تا عکس از پسری
قربونش برم تا بهش میگم بیا ازت عکس بگیرم
سریع میره این صندلی رو که از حمام آورده و همیشه روش میشینه و برنامه کودک نگاه میکنه رو میاره و روش میشینه میگه عسک(همانا عکس)
و بدون اینکه لبخند بزنه (حالا من هرچقدر می خوام خودمو خفه کنم بگم سورنا جونی بخند مامان) معصومانه زل میزنه تو دوربین بعد تا میگیرم(گاهی اوقاتم هنوز نگرفتم)میات میگه ببینم؟
میبینید چقدر لباسش کثیفه؟
داشته بقول کوثر جون لازانونا می خورده نمیومد لباسش رو عوض کنم
تازه شانس آوردین اجازه داد صورتشو و دستاشو بشورم وگرنه نمی دونید چی شده بود؟!
اینم یه عکس دیگه که سوار موتورش بابا جونی ازش گرفته
این یکی رو نمی خواستم بزارم چون هرکاری کردم نذاشتن عکسه خوبی از آب در بیات
من 20 تا عکس گرفتم تازه این خوبه اشه
دلم نمیات نزارم آخه صحنه ی جالبی بود کلی خندیدیم
اینجا خونه ی راضیه جونم بودیم این دو تا پسر شیطون(سورنا و امید) بعد از کلی بازی که خیلی خسته شده بودن هی رو پای هم دراز می کشیدن
وقتی امید میرفت رو پای سورنا می خوابید هی سورنا سرش و دهنش رو ماچ میکرد ما هم از خنده غش کرده بودیم
خیلی جالب بود
ممنون که اومدین دوستان