خونه ی عمو آرش و خاله صدی
من یه خاله و عموی خیلی خوب و با حال دارم که در واقع دوستای مامان و بابام هستن که همدیگه رو خیلی دوست دارن و تقریبا هر روز و هر شب با هم هستن البته قبل از اومدن من خیلی راحت تر با هم بودن ولی من الان همش اذیتشون می کنم
خلاصه اینکه ما دیروز خونه ی خاله اینها دعوت بودیم چون می خواستن یکی دیگه از دوستاشون رو که ازدواج کردن پا گشا کنن.
عمو حسین که بابام اینا همیشه بهش می گن شمس(اسم فامیلشون)و منم نمی دونم چرا؟چون با هم خیلی صمیمی هستن پس چرا با اسم فامیل همو صدا می کنند منم نفهمیدم.
من که هیچی مامانم هم درکشون نمیکنه
به هر حال،زن عمو شمس تایلندیه و خیلی هم مهربونه و من رو هم خیلی دوست داره و هر وقت منو می بینه با لهجه ی خودش جیغ میزنه سوررنااااا کامان هیر من که نمی فهمم چی میگه ولی خیلی دوستش دارم چون واسش میخندم و می رم تو بغلش باهاش بازی می کنم و آروم میشینم
اون روز خونه خاله خیلی خوب بود چون خاله یه سوپ شیر خیلی خوشمزه پخته بود که من وقتی مامان جونم به من یه قاشق داد کلی گریه و آبروریزی کردم که بازم بهم بدن بخورم
بعدش هم خاله صدی که در حال یادگیری سه تار می باشد اومد واسمون یکی دو تا آهنگ زد و بعد از اون عمو شمس که استاد سه تار و ویلن می باشد چند تا آهنگ باحال با سه تار خاله صدی واسمون زد مثل آهنگ خسرو پرویز شبدیز مرد که خیلی جالب بود ولی من دیگه حسابی از اون همه سروصدا کلافه شده بودم و بالاخره خاله بن با اینکه من زبونشو نمی فهمم ولی اون منو خیلی خوب درک می کنه گفت بسه دیگه سورنا خسته شده
ولی در کل خوب بود حالا چند تا عکس از اون روز خودم میذارم متاسفانه از مامان اینا نمی تونم بذارم بنا به دلایل امنیتی وبلاگ
و اینم عکسا