سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

سورنا توپولی

25 ماهگیت مبارک عشقم

1391/9/18 20:37
نویسنده : یاسمین
1,518 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلم

اول از همه 25 ماهگیه گل پسرم رو بهش تبریک میگم

دیروز بود البته اما چون دیروز بیرون بودیم نتونستم سر وقت بهش تبریک بگم خجالت

البته ماهگرد عقد خودمون هم بودا ولی دیگه خیلی کمرنگ شده چون ما از اول عقدمون هر ماهگرد عقدمون برای هم یه کادوی کوچیک می گرفتیم با کارت تبریک به هم می دادیم البته ماه های فرد بابا می گرفت ماه های زوج من

اما بعد از سورنا خب این قضایا کمرنگ تر شده چون گرفتار تریم اما حتما به هم تبریک می گیم و یه وقتایی هم هنوز برای هم چیزایی که لازم داریم رو بعنوان کادو میگیریم

خب بد نیست یه کم تو روحیه ی آدم تاثیر میزارهنیشخند

خب از این چند روز گذشته بگم براتون

سه شنبه راضیه جونم دعوتمون کرد برای شام رفتیم بهشون زحمت دادیم و سورنا هم کلی با امید جونی بازی کردن و بهشون خوش گذشت

دیگه با هم دعوا نمی کنن و سر اسباب بازی با هم نمی جنگن خیلی بهتر شدن

کم کم  دارن برای هم داداشی می شنتشویق

بعد راضیه جونم گفت یاسی من هوس فسنجونای تو رو کردم و هرجا فسنجون خوردم گفتم مثل مال یاسی نیست بعد من با کلی تعجب گفتم مگه من تا حالا برای تو فسنجون پخته بودم؟کی؟؟!!(جالب توجه خاله باران ببین تا این حد فراموشکار شدماااااااااا)

بعد گفت خدا مرگم بده (دور از جونش)آره یاسی واقعا یادت نمیات؟

منم با شرمندگی گفتم نههههههههخجالت

به هر حال گفتم دوستم میرم گردو میخرم برات درست میکنم که گفت خودم تازه گردو خریدم میارم برام بپز که قرار شد پنج شنبه براش بپزم چون چهار شنبه رو به منا جونم قول دمیه سیر و کلم داده بودم(یه دمیه معروفه شیرازیه)

وقتی از خونه ی راضیه اومدیم شروع کردم به پختنه دمی چون من معمولا تا صبح بیدارم و ساعت 5 یا 6 می خوابم واسه همین صبح دیر بیدار میشم پس از قبل غذام رو پختم که تا 4 روی گاز بود بعدم ساعت 11.30 رفتیم خونه ی منا

بابا کامبیز هم رفت دانشگاهه مهر کلاسای اونجا رو برگزار کنه

واسه ی ناهار هم آرش به ما پیوست و سورنا هم کلی با سورنا بازی کرد بعد رفت خونه اش

بابا کامبیز هم عصر برگشت و ناهارش رو خورد و شب هم عباس اومد و دور هم بودیم و ما برگشتیم خونه

پنج شنبه هم راضیه جونم اومدو براش فسنجون رو پختم و ساعت هم شوهرش و بابا کامبیز اومدن و شام رو هم با هم بودیم و بعد رفتن خونه شون

ما هم رفتیم بیرون با ماشین یه کم خیابون گردی کردیم

جمعه ساعت 12.30 راضیه جونم زنگ زد و گفت یاسی من ناهار درست کردم سبد خوراکیم رو هم چیدم همه چیز آماده است بیاین بریم ناهار بیرون

خیلی برام جالب بود یکی برام اینکارو بکنه حس خوبی داشت من وقتی یه دوست برام یه کاری رو انجام میده واقعا ازش ممنون میشم چون یه لطف بهم کرده و مجبور نبوده اونکارو انجام بده پس نشون میده که دوستم داره و وقتی می دونی دوستت دارن حس خوبی داره

با یه حس خیلی خوب رفتیم بیرون و خیییییییییییییییلی زیاد بهمون خوش گذشت پسرا کلللللللللی با هم بازی کردن اگه هر هفته 5شنبه و جمعه ها رو نمی خواست تهران یا شیراز باشیم میشد بریم پیک نیک برای روحیه ی خودمون و بچه ها خیلی خوب بود

هوا عالی بود و یه جای خوب و خلوت و راحت پیدا کردیم 

سورنا و امید با هلی کوپتری که بابای امید خریده بود کلی بازی کردن و در آخر هم یه آتیش کوچولو روشن کردن که سورنا کنارش بازی میکرد و لپ هاش قرمز شده بود

در ضمن هرچی دستشون میومد می ریختن تو اتیش بعد امید خسته شد و نشست اما سورنا خان هرچی سنگ و خاک بود ریخت تو آتیش منم اینجوری بودمکلافه از بس گفتم سورنا دست نکن تو خاک ها سورنا دستتو به صورتت نمال و ...

ولی در کل خیلی خوب بود و خوش گذشت به لطف دوستای خوبم

تا اومدیم خونه پدر و پسر و کردم تو حمام بعد از حمام سورنا خوابید و برای شام هم منا و عباس اومدن پیشمون و من یه کیک خشگل هم پختم به مناسبت 25 ماهگیه سورنا و ماهگرد عقد خودمون

اینم از این چند روز ما 

امروز هم مامان و بابا و داداش آرش و منا اومدن لامرد و منا جونم خیلی خوشحال بود

امروز عصر هم سورنا با بابایی رفت پارک و کلی بازی کرد وقتی اومد خواب بود هنوزم خوابه خدا به داد ما برسه امشب نمی خوابه

پ.ن:لب تابم بعد از 3 روز اومده خونه بعد از 5 سال بالاخره باز شده بودناراحت ویندوزش عوض شده و علاوه بر صفحه اش بقیه ی اشکالاتش هم برطرف شده بود اما اسپیکرش دیگه کار نمی کنه و درست نشده بود باید اکسترنال استفاده کنم.دل شکسته به لطف سورنا جانعصبانی

پ.ن2:سورنا جدیدا کلی کلمات جدید یاد گرفته و خیلی خشگل حرف میزنه و خییییییییییلی هم مهربونه و توی کارای خونه هم خیلی کمکم می کنهماچ


چند تا عکس تو ادامه است ببیند لطفا

اول از همه این کیک رو من شیراز برای سورنا جونم گرفتم یعنی کیک تولده

هر چند خودم قبلا مامان اینا که اومده بودن براش کیک پخته بودم و شمع فوت کرده بود که یعنی جای کیک تولدش باشه و ازش عکس گرفتم برای آلبومشکیک

اینم عکسای دیروزه

سوری

سوری

پسرم خیلی خوشحال بود و ذوق میکرد

سوری

و البته خیلی هم مهربونه

سوری

و اینم عکس پسرا با آتیش

اتیش

خب اینم از عکسا البته بازم عکس هست بعد میزارم تو یه پست جدا گونه

فعلا بای بای بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان علي خوشتيپ
18 آذر 91 23:41
25 ماهگيت مبارك تپلم
دوستت هم مثله خودت ناز و تپليه


ممنون خاله جون
آره خیلی بامزه است
مامان علي خوشتيپ
18 آذر 91 23:42
وااااااااي منم عاشق فسنجونم
آره واقعا فسنجونات خوشمزن...من يادمه


جدا؟
کاش می تونستم بازم برات درست کنما حیف شد دوستم
ستاره زمینی
19 آذر 91 8:00
25 ماهگیت مبارک گل پسری.X

افرین فسنجون با چی درست میکنی با مرغ یا گوشت البته گوشت کبابی یا چرخ کرده؟؟؟


ممنون خاله جون
با مرغ عزیزم البته با گوشت رو نخوردم نمی دونم خوشمزه میشه یا نه؟
با گوشت خوب میشه؟؟؟
مادر کوثر
19 آذر 91 9:02
سلام عزیزم
چه ماجراهایی
مهمونی و میزبانی
چه غذاهایی
بازی کردنای نی نی ها
انشالله همیشه شاد باشید و مشغول دیدو بازدید


سلام گلم
آره جاتون خالی بود دوستم
ممنونتم عزیزم همچنین برای شما
مامان پریسا
19 آذر 91 15:59
سلام یاسمین جان خوبی عزیزم.
مبارکش باشه. و مبارکتون باشه هم ماهگرد تولد و هم ماه گرد عقد.
افرین چه خوشک توضیح دادی

من هم پیک نیک خیلی دوست دارم.و البته فسنجون.مخصوصا دستپخت یاسمین جان . یادته اخرین بار از س خشمزه بود انگشتامم باهاش خوردم


سلام مریم جونم
مرسی عزیزم
ممنون از وقتت گلم
آره برای تنوع خیلی خوبه مخصوصا اگه دوست مهربونت همه چیزو آماده کرده باشه
آره یادته؟
کاش نزدیک بودیم حتما برات می پختم مریم جونم
مامان پریسا
19 آذر 91 16:02
عکس ها هم خیلی خوشمل بودن.
بچه ها عاشق اتیش بازی هستن.
شده فقط اشغال بندازن داخلش ولی باید برن جلو

کیکش هم خیلی خوشمل بود. دستتون درد نکنه.
میگم که ....کیک از شیراز تا لامرد سالم موند؟ اب نشد؟ خراب نشد؟


قربونت برم چشات قشنگه
آره واقعا
خواهش میکنم خیلی کیکهای قشنگی داشت قنادیه وقتی اومده بودم بیرون هی می گفتم کاش برم اون یکی رو بگیرم هی نظرم عوض میشد بسکه قشنگ بودن
لامرد نیاوردم که جیگر همون شیراز جاتون خالی خوردیمش
عکسا ماله قبله فقط خواستم تو این پست بزارم که اسم تولد توشه
فروغ
19 آذر 91 20:35
سلام عاشقونه هاااا....الهی همیشه شاد باشی یاسی جونم ما هم روحیه میگیریم... عزیییییییییییییز دلم مبارک باشه...مهربونی و خوش قلبی سورنا از نگاهش به دوستش پیداس قربون جفتتون...کلللللللللللللللی بوس


سلام عززززززیزم
مرسی گلم همچنین شما همیشه سالم و شاد باشید
خدا نکنه جیگر بوووووووووووس
مادر کوثر
20 آذر 91 8:05
عزیزم
دوستت دارم
یه جور خاص و متفاوتی



قربونت برم گلم
لطف داری از بس مهربونی
مادر کوثر
20 آذر 91 15:52



باران قلنبه
21 آذر 91 18:03
مرسی عزیزم بابت رای ممنون


خواهش می کنم قابلی نداشت
مادر کوثر
21 آذر 91 18:12


عکسا رو تازه دیدم
ببخشید


خواهش می کنم دوستم
romina
30 آذر 91 12:22
الهي قربونش بشم
اين عكساشو نديده بودم


خدا نكنه گلم جدا؟