سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سورنا توپولی

خاطرات سفر

1390/12/11 17:07
نویسنده : یاسمین
805 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای عزیزم

مرسی که تو این 1هفته ای که نبودیم به یادمون بودین

من دو روزه که برگشتم ولی واقعا هنوز فرصت نکرده بودم که آپ کنم

چون مشغول جمع و جور کردن وسائل سفر بودم و اینکه دوست عزیزم بن و آقای شمس دارن واسه زندگی میرن سوئد و ما سعی می کنیم این چند روز آخر رو بیشتر باهم باشیم

خب از تهران بگم که خیلی خوب بود جای همگی خالی خیلی خوش گذشت

5 شنبه که کامبیز عزیزم امتحان دکترا رو داشت و توی دو نوبت صبح و بعد از ظهر امتحان داشت

همون روز واسه ناهار کبری جان(عمه ی سورنا) هم اومد خونه ی مامان اینا و عصر رفتن واسه خرید مبل جدید

شب هم فاطمه و امیر رضا رو گذاشت پیش ما چون روز جمعه میخواستن برن یافت آباد واسه دیدن مبل

جمعه شب اومدن پیشمون و بعد از شام رفتن خونه ی خودشون

شنبه هم ما با سورنای قشنگم رفتیم واسه ادامه ی خرید عیدمون(اصل خریدها کیش انجام شده بود البتهچشمک)

اول واسه سورنا حسابی خرید کردیم

از کفش و لباس راحتی خونگی و لباس بیرون و تی شرت و دو تا پاپیون خشگل واسه پیرهن عیدش آخه پسرم دیگه مرد شده هابغل

بعد از اون هم چند تا لباس خونگی واسه مامان یاسی

هوا خیلی سرد بود و ما چون فکرشو نمی کردیم اینقدر سرد باشه واسه سورنا دستکش نبرده بودیم

و همون جا مجبور شدیم از یه مغازه واسش بخریم که آقاهه فقط دو تا دستکش داشت یکی سفید با نوارهای صورتی یکی هم صورتی با نوارهای سفیدفرشته

منم چون مجبور بودم براش سفیده رو خریدم گفتم حداقل کمتر دخترونه استخیال باطل

بعد از خرید هم رفتیم سوپر استار (تجریش) شام خوردیم من عاشق چیکن های اونجام واقعا خوشمزه استخوشمزه

خلاصه جای همه رو خالی کردم

وقتی از در رستوران اومدیم بیرون برف شدیدی اومد و کلی کیف کردم آخه امسال برف ندیده بودمناراحت

البته همون موقع داشت برف بیشتری تو شیراز میومدتعجب

شانس منه البته وقتی میرم شیراز هوا گرم میشه وقتی برمیگردم سیل و برف و بوران میشه از پا قدممه ها

  عوضش هر وقت میرم شمال بارونی میشه بعد همه به من میگن قبل از اینکه تو بیای هوا خوب بودا تو اومدی بارون زد

خلاصه شانس منه کاریشم نمیشه کرد

کلا برم چشمه خشک میشه من تشنه بر میگردمناراحت

بگذریم فرداش بن و آقای شمس استاد عزیزم اومدن تهران و ما هم بردیمشون واسه خرید چون بن میخواست قبل از رفتنش چند تا لباس گرم حسابی بخرهکه در آخر هم چیزایی که مد نظرش بود گیرش نیومد

و واسه شام هم از فروشگاه رفاه نودل و جوانه ی ماش وقارچ و پیازچه و.... چند تا چیز دیگه ککه واسه پختن نودل تایلندی نیازه خریدیم تا واسه بن درست کنیم

خومم درست کردم چون چند مدل از بن یاد گرفتم که خیلی هم خوشمزه هستند

طرز تهیه ی جوانه رو هم بهم یاد داد 

شب رو خونه ی مامان اینا موندن و فردا ظهر بعد از ناهار با پرواز عسلویه برگشتن 

ما هم رفتیم خونه کبری و من سورنا رو گذاشتم پیش باباش با بچه های عمه باهم بازی کردن و من و کبری رفتیم بازم خرید

تا من خرید آخرم رو هم بکنم دارید از خودتون می پرسید که آیا بعد از این همه خرید بالاخره تموم شد یانه؟

باید بگم که بعععععععععععععله بالاخره تموم شداوه  نیشخند

شب بعد از شام برگشتیم خونه و فردا با پرواز ظهر برگشتیم عسلویه البته با 40 دقیقه تاخیر در پروازتعجب

راستی تو مسیر برگشت 5 تا آقای مسن کره ای هم باما بودن که از سئول به دبی و از دبی به تهران و از تهران به عسلویه اومده بودن

دوستایی که منو میشناسن میدونن که من عاشق سریالای کره ایم واسه همین تا دیدمشون به کامبیز گفتم اینا کره این اینا کره این با کلی ذوقهیپنوتیزم

کامبیز هم گفت ااااااااااه؟؟خنثی

من کلی دقت میکردم ببینم چی میگن به هم تند تند با هم حرف میزدن و واسم خیلی جالب بود که از نردیک حرف زدنشون رو میشنیدم نیشخند

بعد که رسیدیم فرودگاه ماشینمون رو از پارکینگ برداشتیم و برگشتیم لامرد

شب هم رفتیم خونه ی بچه ها آخه دیروز تولد صدی قشنگم بود و میخواستم قبلش ببینمش که کمکش کنم

واسه تزییناتش کمکش کردیم یه کم و ساعت دو شب برگشتیم خونه

دیروز صدی چون کلاس سه تار داشت تولدش رو امروز میگیره

منم میخوام اینجا بهش تبریک بگم

صدی جونم دوست دختره قشنگم تولدت مبارک امیوارم 120 سال شاد و خوش و سلامت زندگی کنی عزیزمقلببغلماچ

بووووووووووووووس

خب دیگه من برم آماده شم واسه تولد فعلا بای بای

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر کوثر و علی
23 اسفند 90 14:43
اوههههههههههه

این مامانیه مهربون چقد سرشون شلوغ بوده

همونه که پیش ما نیومدن

امیدوارم به شادی و خوشی


آره به خدا شرمنده ام
ایشالا واسه شما هم همینطور باشه هر روزتون پر از شادی و خوشی باشه