سفرنامه و عکسای سفر 92
سلام سلام
بالاخره من عزمم رو جزم کردم و اومدم از سفرمون بنویسم
یه دفعه از خواب که بیدار شدم بصورت کاملا انتحاری و خودجوش یهویی حس عکسا اومد سراغم منم تا سورنا خواب بود از فرصت استفاده کردم و عکسا رو آماده کردم واسه وب
خب اول از همه قبل از عید ما شیراز بودیم خونه ی مامانی نسرین بعد از اون یه هفته قبل از عید رفتیم تهران خونه ی مامان پری اینا
چهارشنبه سوری رو اونجا بودیم جاتون خالی کلا تو خونه نشستیم و هیچ جا نرفتیم تو خونه من کتاب می خوندم و فیلم می دیدم و سورنا با مامان پری بازی می کرد
هرچی به بابا کامبیز گفتم بریم بیرون گفت نه اینجا خیلی شلوغ میشه خطرناکه واسه سورنا
اینقدر دلم هوای چهارشنبه سوریای خودمون رو کرد تو شیراز که نگو هر سال چقدر خوش می گذروندیم اما امسال... بگذریم
بعد واسه تحویل سال رفتیم محلات ما امسال عید نداشتیم چون مادرم فوت شده بودن و بیشتر میزبان بودیم
موقع تحویل سال هم مشغول تمیز کردن خونه ی مادر بودیم اصلا نفهمیدیم کی تحویل ساله یهو دیدیم همه دارن جیغ میزنن فهمیدیم سال تحویل شده اینم از یکی دیگه اتفاقای متفاوت با هر سال
تا 7 فروردین محلات بودیم و بعد مستقیم رفتیم شمال چون مامان پری اینا رفته بودن انزلی و دیگه تهران نبودن
روزیکه ما رسیدیم عمه کبری اینا شبش برگشتن تهران و ما تا موقع 13 بدر انزلی بودیم
واسه 13 هم از صبح بیرون نرفتیم بعد از ناهار با دایی بابا کامبیز و نازی جون رفتیم کاسپین ستاره ی شمال لب دریا که خییییییییلی شلوغ بود اونجا چایی و عصرونه هم خوردیم بعد من و بابا کامبیز و سورنا با نازی و رضا با ماشین ما رفتیم و بابا بزرگ اینا هم با دایی اینا رفتن
قرار بود بریم خونه ی دایی اینا تا آخر شب اونجا باشیم ولی ما اول رفتیم یه قهوه خونه لب دریا یه ساعتی رو اونجا بودیم بعد خونه ی دایی انیا رفتیم و تا آخر شب اونجا بودیم
اینم از 13 بدر متفاوت با هر سال ما
بعد هم 15 فروردین برگشتیم تهران موندیم تا بابایی کلاساش رو رفت دوشنبه برگشتیم شیراز و سه شنبه اومدیم لامرد خونه
خیلی این ور و اونور رفتیم اما من طبق معمول همیشه که دوربین رو تزیینی میبرم با خودم خیلی عکس نگرفتم
نمی دونم چرا اما من اصلا علاقه ای به عکس انداختن ندارم همینا رو هم بابا یادم میاره که یه عکسی بگیر حداقل
و اینکه هر چی نگاه کردم بیشتر از سورنا فیلم گرفتیم تا عکس
پسرم خیلی آقا شده خیلی خشگل حرف می زنه و مثل بلبل تند تند حرف میزنه
موهاش رو هم محلات که بودیم بردم پیش سپیده و سارا جونم دختر خاله های ی گلم براش کوتاه کردن
بیچاره ها از اولش کلی شکلک در آوردن و هم رو خیس کردن تا بتونن بی سر و صدا و با بازی موهاش رو کوتاه کنن
هرچند که سپیده خیلی موهاش رو کوتاه نکرد میگه بیخود موهاش خیلی خشگله دلم نمیات خیلی کوتاش کنم از این به بعد هم حق نداری جایی ببریش همیشه بیارش خودم براش کوتاه کنم
آخر سر هم بهش شیر موز دادن واسه جایزه
دیگه اینکه امسال پسرم 250 تومان عیدی جمع کرد هرچند ما شیراز جایی نرفتیم فقط محلات و شمال عیدی گرفته
پریشب هم خاله راضیه و امید جونی اومدن خونه مون دیروز هم واسه ناهار عمو آرش اومد پیشمون شب هم خاله مونا و عمو عباس اومدن
عمو آرش واسه پسرم یه ست بن تن با ساعتش خریده بود و براش آورده بود که سورنا کلللللللللی باهاش بازی کرد و ذوق کرد
خاله مونا هم بهش گفت بیا خونه مون تا منم بهت جایزه ات رو بدم
واسه امشب دعوتمون کرد.
خب این از سفرنامه ی امسال ما
از روزهای زیبای بهاریتون لذت ببرید
سال خوبی رو برای همه آرزو می کنم
برای زلزله زدگان بوشهر هم از خدا صبر می خوام
خیلی درکشون می کنم چون خودم پارسال سال پر زلزله و تشویشی رو تجربه کردم و البته نا گفته نماند که همزمان اونجا که زلزله اومد اینجا رو هم تکون داد اما خفیفتر ولی خیییلی طولانی بود من کللللی ترسیده بودم خدا صبرشون بده
دوستون داریم
واسه دیدن عکسا هم بفرمایید ادامه لطفا
ممنون که به ما لطف دارید
سورنا در لباس بابا کامبیز قبل از عید
یادم رفت بگم قبل از اینکه بریم تهران 24 اسفند تولد یسنا جونی بود دختر دختر عموی من
اینم دایی آرمین و سورنا پیش یسنای عزیزم ایشالا 120 ساله باشی خاله جون
ماشالا دور میز اینقدر دوستان بی حجاب بودن من فقط عکسایی که تونستم اونها رو حذف کنم ازش تونستم بذارم وگرنه عکس زیاد بود برخلاف همیشه
پسرم ایستاده کنار هفت سین می گم بخند یه کم برام
اینم خنده اش
قربون خنده هات برم من شیطونم
اینم با دایی آرمین و فرزام جیگرم پسر دایی عزیزم که کلی مهربونه و خیلی سورنا رو دوست داره
وقتی خونه شون بودیم همه ی اسباب بازیهاش رو داده بود به سورنا آقا سورنا هم عوض تشکر تمام برچسبهای بچه رو از روی تخت و کمدش کند و خراب کرد اونم هیچی نگفت من کلللی خجالت کشیدم و اونم می گفت نه خاله اشکال نداره ناراحت نباش
ایندفعه که برم محلات حتما براش کلللی برچسب میبرم
اینم شهر بازی انزلی که بالای یکی از مراکز تجاریش بود و سورنا کلی اونجا بازی کرد
اینم روز سیزده که شمال خیلی سرد بود
کنار هفت سین زیبای کاسپین البته مثل پارسال بود اما خیلی قشنگ بود من پارسال هم که دیدمش از ایده اش خیلی خوشم اومد
اینم خود هفت سینه که پارسال یه خانومه با لباس محلیه گیلک ها کنار در خونه بود و امسال نبود جایی رفته بود فکر کنم واسه 13 بدر رفته بودن بیرون
اینم سورنای من موقع برگشت به خونه در پارکینگ
خب این از عکسای سفرمون
این دوتا عکس هم واسه زمستونه که شمال بودیم تازه دیدمشون گذاشتم
اسکله ی بلوار انزلی که خیلی خشگله
ممنون از وقتتون
فعلا