سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

سورنا توپولی

تولد تولد تولدت مبارک ^x^

سلام سلام  امروز تولد گل پسر زیبای منه  پسر گلم 3 ساله شدنت مبارکت باشه امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی و من و بابایی شاهد موفقیت هات باشیم خیلی دوستت داریم عزیز دل مامانی  تولد پسرم امروزه اما چون ماه محرمه ما تولدش رو جمعه ی گذشته گرفتیم و به همین دلیل خیلی از دوستان و فامیل نتونستن برنامه شون رو جور کنن و بیان و بیشتر مهمونامون دوستای من و بابایی بودن  البته مامان پری و بابا بزرگی هم از تهران اومده بودن واسه تولد مامان نسرین و دایی ها و خاله هم بودن اما بابا عباس واسه کارشون مجبور بودن برن تهران و نبودن تو جشن  و طبق معمول مامان یاسی هم مشغول پذیرایی و گپ زدن با دوستان و م...
17 آبان 1392

بالاخره عکس ^^

سلام به دوستای گلم بالاخره من تونستم چند تا عکس جدید پیدا کنم بزارم روی وب توی این مدت خیلی عکس تکی نداره سورنا جونی و معمولا با من یا بابایی یا بقیه ی اعضا فامیله که مدیریت محترم اجازه ی آپلودشون رو نمیدن   عکسا ادامه لطفا  این فکر کنم آخرین عکس پسرم تو لامرده اینم خونه ی مامان نسرین سوار بر گاوی که از بس پسرم روش ورجه وورجه کرد پنچر شده و کم باد افتاده یه گوشه واسه خودش زندگانی می کنه پی.اس:روی اون صندلیا خاله یلدا نشسته بود و به دلایل امنیتی مجبور شدیم حذفش کنیم ببخشید آسمونه عکسمون سفید شده سورنا جون تو خونه ی جدید قبل از رفتن به سفر تابستونی ...
19 مهر 1392

بازگشت دوباره ^_^

سلااااااام به همه ی دوستای گلم میدونم ما خیلی وقته که نیستیم اما باور کنید خیلی گرفتار بودیم و تو این مدت خیلی چیزا عوض شده و مهمترینشم اینه که من دیگه لامرد زندگی نمی کنم و اومدم واسه زندگی شیراز و مهمتر اینکه خونه ای که می خواستم رو تونستم بخرم چون میترسیدم از اینکه مجبور به اجاره نشینی شم ولی خدا رو شکر همه چیز رو به راه شد و تونستم خونه رو بخرم و تو این مدت هم مشغول آماده کردن خونه بودیم چون آشپزخونه که کلا خام بود یعنی هیچی نداشت و تا کابینتا و اپن آماده شد جونه من در اومد و کلا درگیر با اسباب کشی کردن از لامرد به شیراز و جا دادن وسایلا بودیم بعدشم بلافاصله از چالوس برامون مهمون اومد و خودمونم باهاشون برگشتیم ...
4 مهر 1392

...

می دونم خییییییییییییلی تکراری شده ها ولی من باز دارم میرم شیراز  هفتهی آینده بر میگردم شایدم هفته ی بعترش به یادتون هستیم و دوستون داریم اما مبجوریم هی بریم به این فکر کنیم که برای آینده مون خوبه از این دید که بهش نگاه می کنم این رفت و آمدها برام قابل تحمل تر میشه خاله باران بازم اطلاعیه فعلا بای ...
29 فروردين 1392

سفرنامه و عکسای سفر 92

سلام سلام بالاخره من عزمم رو جزم کردم و اومدم از سفرمون بنویسم یه دفعه از خواب که بیدار شدم بصورت کاملا انتحاری و خودجوش یهویی حس عکسا اومد سراغم منم تا سورنا خواب بود از فرصت استفاده کردم و عکسا رو آماده کردم واسه وب خب اول از همه قبل از عید ما شیراز بودیم خونه ی مامانی نسرین بعد از اون یه هفته قبل از عید رفتیم تهران خونه ی مامان پری اینا چهارشنبه سوری رو اونجا بودیم جاتون خالی کلا تو خونه نشستیم و هیچ جا نرفتیم تو خونه من کتاب می خوندم و فیلم می دیدم و سورنا با مامان پری بازی می کرد هرچی به بابا کامبیز گفتم بریم بیرون گفت نه اینجا خیلی شلوغ میشه خطرناکه واسه سورنا اینقدر دلم هوای چهارشنبه سوریای خودمون...
24 فروردين 1392

اولین پست سال 92 بعد از 20 روز؟!!!

سلام به همه ی دوستای گلم اول از همه سال نو مبارک و ببخشید از اینکه من همیشه با تاخیر تبریک میگم اعیاد رو خب همه می دونید دیگه من همیشه تو سفرم واسه همین کمتر می تونم به نت دسترسی داشته باشمو باور کنید برام خیلی سخته اما زندگیه دیگه باید باهاش ساخت دلم برای همه تنگ شده بود حتما میام بهتون سر میزنم من دیروز برگشتم خونه و خونه بعد از بیشتر از یکماه که خالی بوده خیلی داغون و کثیف شده و من کللللی کار و تمیز کاری دارم و باید برای هفته ی بعد که باید برم شیراز هم آماده بشم آره دوباره و همیشه در سفر میام و عکسای سفر رو هم میزارم حتما فعلا بایییییییی ...
21 فروردين 1392

کللی عکسای قدیمی

سلام به دوستای گلمون ما این چند روز تعطیلی رو حسابی سرگرم بودیم  مامان اینا اومده بودند و خیلی هم به همه ی ما خوش گذشت الان دو روزه که رفتند البته من خاله یلدا رو نگه داشتم پیش خودم تا با خودم برش گردونم امروز هم منای عزیزم اومد و ناخنای منو به قول سورنا گشنگ(قشنگ!) کرد و امشب هم رفتیم خونه ی راضیه جونم که خیلی خوش گذشت بابای امید یه سرسره ی کوچولو واسه خونه خریده که ماشالا به جونش امید امشب یه سره باهاش بازی میکرد و خسته نمی شد اما سورنا خیلی لذت نمی برد شاید چون مریضه و یه کم بی حاله اینجور بود آخه پسرم هنوز خوب نشده و باز بردیمش دکتر و فقط دارو هاش رو تغییر داد اشتها که کلا نداره و بچه ام ن...
25 بهمن 1391

سری اول عکسای سفر

سلام به همه ما امروز مهمونای عزیزی داریم که خیلی هم دوسشون داریرم البته تازه الان حرکت کردن و تقریبا ساعت 11 شب میرسن ولی خب بازم خوبه آهان هنوز نگفتم کی می خوات بیات مامان و بابای گل من با هر دو تا داداشام خدایی شاهین رو خیلی وقته که ندیدیم و دلم براش یه ذره شده خب یه سری عکس از سفر گذاشتم  ادامه ی مطلب لطفا لب دریای شمال تو زمستون خیلی خوب بود جای همه خالی هوا عالی بود و سورنا هم کلی کیف کرد و بازی کرد منم کلی در آرامش و خلوتی دریا رو نگاه کردم و به صداش گوش کردم چون هوا سرد بود بیرون رفتنا با ماشین بود بیشتر خیلی عکس نتونستم از سورنا ج...
19 بهمن 1391

بالاخره خونه ...

سلاااااااااااام به همه ی دوستای گلم بالاخره ما اومدیم و واقعا می گم دلمون براتون خیلی تنگ شده بود این مدت خیلی سخت بود نه برای اینکه بیشتر از یکماه خونه ی مادر شوهر بودم نه  برای اینکه واقعا دلم می خواست خونه ی خودم باشم و اونجور که می خوام وقت بزارم برای کارام هر چی هم که آدم یه جا راحت باشه باز هم هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه موافقید ؟ هیچ کس دوست نداره مدت زیادی از خونه اش دور باشه عیب نداره برای موفقیت باباییه دیگه یه وقتایی آدم مجبوره کارایی که دوست نداره رو انجام بده بی خیال در عوض کلی هم جای همگی خالی خوش گذروندیم یه هفته شیراز بودیم بعد تقریبا یه ماه تهران بودیم و یه هفته هم انزلی بعد از اینکه...
17 بهمن 1391

با تاخير تولدت مبارك دوست مهربونم ^_^

سلام به همه ي دوستاي گلم من الان تو كافي نتم و خييييلي دلم براتون تنگ شده دلم براي نت خونگي تنگ شده چون از خونه با حوصله مي تونم بيام به همه دسر بزنم و واسه تون بنويسم بگذريم يلداي همگي مبارك باشه هر چند كه ديره اما دوست داشتم نوشته باشم براتون اميدوارم زمستون خوبي رو شروع كرده باشيد و ديگه اينكه مي خوام تولد دوست عزيزي رو تبريك بگم كه روز 26 آذر تولدش بود تولدت مبارك عزيزم اميدوارم در زندگيت به بهترين ها برسي و در تمام مراحل زندگيت علاوه بر موفقيت هميشه سالم و شاد باشي ببخش كه دير شد و دلم مي خواست خيلي بهتر از اينا برات يه تولد قشنگ بگيرم اما تو شرايط مناسبي نبودم دوست دارم و شادي و موفقيتت رو از خدا مي خوام يه عالمه بوس...
7 دی 1391