تولد تولد تولدت مبارک ^x^
سلام سلام
امروز تولد گل پسر زیبای منه
پسر گلم 3 ساله شدنت مبارکت باشه
امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی و من و بابایی شاهد موفقیت هات باشیم خیلی دوستت داریم عزیز دل مامانی
تولد پسرم امروزه اما چون ماه محرمه ما تولدش رو جمعه ی گذشته گرفتیم و به همین دلیل خیلی از دوستان و فامیل نتونستن برنامه شون رو جور کنن و بیان و بیشتر مهمونامون دوستای من و بابایی بودن
البته مامان پری و بابا بزرگی هم از تهران اومده بودن واسه تولد
مامان نسرین و دایی ها و خاله هم بودن اما بابا عباس واسه کارشون مجبور بودن برن تهران و نبودن تو جشن
و طبق معمول مامان یاسی هم مشغول پذیرایی و گپ زدن با دوستان و مهمونای عزیز بود واسه همینم نتونست عکس زیادی بگیره
بابایی هم از کل مراسم فقط فیلم گرفته بود
راستی امروز تولد پریسای عزیزم هم هست مبارکش باشه گل دخترمون مریم جون به تو هم مامان شدنت رو تبریک می گم دوستم ایشالا همیشه کنار هم سالم و شاد باشید
واسه دیدن عکسا لطفا برید ادامه
اول اینکه من تم تولد رو باب اسفنجی انتخاب کرده بودم که سورنا جونی خیلی دوسش داره
و تزیینات رو خودم درست کردم اما بشقاب و لیوان،نی،کارد و قاشق و چنگال، سوتک،دفترچه ی یادگاری و کلاه و تاج رو سفارش دادم بیرون برام درست کردند
اول از هم سورنا جونی
سورنا و دایی آرمینکه بعد از سورنا تنها کودک جمع بود
این لکه ی قرمزی هم که روی صورت سورنا هست جای رژ لب من نیستا که بوسیدمش خودش لک شده
از بقیه ی لحظات مهم مثل فوت کردن شمع و بریدن کیک و ... هم فقط فیلم داریم
حداقل بابایی نگفت من دارم فیلم می گیرم که من دوربین بدم یکی دیگه عکس بگیره
کیک اسفنجی
غذاها
از میوه و شیرینی و نون و بقیه ی چیزا هم عکس نداریم
و اینکه سورنا جونی کللللی کادوهای خشگل و نقدی گیرش اومد
مامان یاسی و بابا کامبیز یه کارواش خیلی خشگل از برند لوگو
مامانپری و بابا بزرگ 200.000
مامان نسرین و بابایی 100.000 البته بابا عباس براش یه دست بلوز و شلوار خشگل هم خریدن
دایی آرمین کتاب آموزشی با یه cd بن تن میگه من خودم اینا رو براش خریم
بقیه ی دوستان هم کلللی اسباب بازیهای خشگل واسه سورنا جون آوردن از همه بابت زحماتشون تشکر می کنم امیدوارم بتونم براشون جبران کنم
از همون شب اسباب بازیها رو بازشون کرد و شروع کرد به بازی کردن باهاشون کلللی خوشحال بود از دیدن همه ی اون اسباب بازیهای جدید
قربونش برم خیلی ذوق میکرد می گفت اینا همه شون مال منن می خوام باهاشون بازی بکنم
واااای یادم اومد همون شب موقع خوردن شام با لپهای پر شده از غذا می گفت مرسی مامان جون برام غذاهای خوشمزه پزیدی
الهی قربون اون شیرین زبونیات برم من نفس من
بهش میگم عشق منف نفس من، همه کس من،جیگر من و ... بعد کللللی لوس میشه و ذوق می کنه و دستش رو میندازه دور گردنم و همه ی این کلمه ها رو پشت سر هم به من میگه بعد میگه مامان جونی خیلی دوست دارم بعد منم می خوام بمیرم براش و کللللی می خورمش
اون شب به جرات میگم 5 بار کیک ریخت خورد از همه قشنگتر آخرین بار بود که به من گفت کیک می خوام گفتم نه دیگه زیاد خوردی مامان جون فردا بخور خودش رفت یه بشقاب برداشت و رو نوک انگشتاش ایستاد و به زور یه قاشق برداشت رفت سر یخچال یه تیکه کیک کند و آورد نشست خورد
من ترکیده بودم از خنده می گفت می خواستم دست باب اسفنجی رو بخورم
صبحشم می خواستم کیک بدم بخوره می بینم چشم باب اسفنجی نیست رو صورتش
میگم چشماش کو؟؟!
میگه دیشب من چشماش رو با گاشگ اباشتم خوردم (با قاشق برداشتم خوردم) من و صدی ترکیدیم از خنده
بعدم سریع با چنگال زد تو دندونای باب اسفنجی و خوردش بعد میگه: اووووم چگد (چقدر) خوشمزه بود دندونای سیفیدشو خوردم
خب اینم از تولد پسر ما و شیرین زبونیاش
ممنون از وقتتون