سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

سورنا توپولی

سری چهارم عکسهای سفر

1391/8/29 1:13
نویسنده : یاسمین
1,368 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای مهربونم

میدونم خیلی دیره اما سریه چهارم عکسای سفر تابستون رو گذاشتم

آخه تو این مدت نمیشد در واقع حس و حالم خوب نبود

حالا هم خیلی خوب نیستم ام شرایط رو پذیرفتم و دارم باهاش کنار میام

می خوام روحیه ام رو بهبود بدم تا پنج شنبه که مامان نسرین گلم می خواد بیاد خوب باشم تا اونم کمتر غصه بخوره قربونش برم

عکسا ادامه لطفا

خب اول از همه ستاره ی شمال که سمت حسن رود هستش و با نازی جون و رضای عزیزم(دختر دایی و پسر دایی بابا کامبیز)رفته بودیم

اینم سورنا با آقا رضای گل

سوری و رضا

اینجا هم پسریه منه که عاشق خاک بازی و شن بازیه و معمولا مامانی اجازه نمیده که این بازیا رو انجام بده (هرچند که از همه میشنوم بچه باید خاک بازی کنه ولی قبول نمی کنم)

به هر حال وقتی پسری آب میبینه شناگر ماهریهنیشخندو اینجا هم چون مامان یاسی سرگرمه بهترین فرصته برای انجام شیطنتشیطان

شن بازی

البته اینجا تازه می خواست شروع کنه بقیه اش رو نمیشد بگیری چون من در حال تمیز کاری بودمعصبانی

اینجا هم با آقا سعدی دوست بابا و خانوم گلش فرحناز جونم رفته بودیم آبشار ویسادار که نزدیک به انزلیه

ای همگی خالی بود واقعا آبشار دیدنی و در عین حال ترسناکی بود

ولی طبیعت اطرافش و مسیر رفت و برگشتش واقعا دیدنی و جذاب بود

ویسادار

ویسادار

خیلی خشگله نه؟

البته من این عکس رو از روی پلی که روی آبشار زده بودن گرفتم وتمام شجاعتم رو جمع کردم چون صدای غرش آب و ارتفاع زیاد آبشار باعث ترس میشد خیلی زیادنگران

اینم سورنا در کنار درختان واقعا تنومند کنار آبشار

یعنی با اینهمه جنگل و درخت که تا حالا دیده بودم هیچ وقت درختایی با این قطر و بلندی ندیده بودم

باید قدمتشون به هزاران میرسید اینقدر بزرگ بودن که ریشه های کلفتشون از زیر زمین بیرون اومده بود و مردم ازشون بعنوان پله استفاده میکردن تا لیز نخورن

سوری

البته درختی که پشت سر سورنا هست رو نمیگما درختای جنگل اطراف آبشار رو گفتمنیشخند

ویسادار

اینا هم تو مسیرمون بودن و من از این درخته خوشم اومد چون روی بدنش هم سبز بود

اینم یه شب همون روزه که با نازی و رضا رفته بودیم شهر بازیه رشت

جای همگی خالی کلللللللللللی خندیدم و بازی کردم و سورنا هم با بابا کامبیز می رفت تو بخش کودکان بازی میکرد

اینجاهم سوار چرخ و فلک شده بودن که من خواستم سورنا ازش یه عکس داشته باشه

پارک

حالا نمی گم که بعضیا کلی می ترسیدن و بزور سوار بازیا می شدن و باید التماسشون میکردم که سوار بازیا بشنعصبانی

خب اینم از این

فکر کنم یه دور دیگه از عکسا مونده باشه اونم میمونه برای فردا چون من الان قرص کلد استاپ خوردم و دارم کم کم گیج خواب میشم(قابل توجه خاله باران که میگه چرا دیر به دیر میای چون سرما خوردم دوستی جون همه اش مریض بودمگریه)

باز میام پیشتون

فعلا بای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مادر کوثر
29 آبان 91 15:04
سلام عزیزم
چه عکسای خوشگلی
مرسی دوستم
اینا هم برای سورنای نانازی
آخیییییی ایشالله زود خوب بشی
یه کم بیشتر مواظب خودت باش عزیزم


سلام عزیزم
چشات قشنگه ممنون
مرسی خاله جون مهربونم
چشم مرسی
نی نی گوگولی (نازی )
30 آبان 91 23:37
وااااااااااااای خدای منننننننننننن چه تجدید خاطره ای شددددددددددددد رضاهم کللی حال کرده در مورد اون بعضیا که ترسیده بودن شاید اون بعضی ها چون ترس از ارتفاع داشتن اینگونه رفتار میکردندددددددددد ای خدااا چه روزای توپیییییییییی بود کاش زودتر عید شه بیایییییییییییییییین


آرررررررررره دقیقا برای خودم هم همینجوری بود
سلام رضا رو کلی برسون
و در مورد اون بعضیا آره خودشونم می گفتن ولی آخه من با خودم مقایسه میکردم که فکر میکردم ترس از ارتفاع دارم بعد با اون دوستان که مقایسه کردم دیدم من علاقه به ارتفاع دارم شاید خودم خبر ندارم
ایشالا زود زود میایم بازم میریم ددر دودور
مادر کوثر
1 آذر 91 13:37
سلام دوستم
کوثر جون با شبکه پویا شعر میخونه. شنیدین؟
تشریف بیارید منتظریم


سلام گلم
نه نشنیدم
الان میام