سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

سورنا توپولی

پیشاپیش سال نو مبارک

سلام به همه ی دوستای گلم بوی عید میات نه؟        بهار کم کم داره میات و خواه نا خواه برای ما بوی عید رو میاره هرچند دیگه عیدا بوی عیدای بچگیمون رو نداره ولی بازم عیده دیگه اون موقع ها هر لباسی رو که واسه عید میخریدیم نمی پوشیدیم تا خود روز عید که با کلی ذوق و شوق از خواب بیدار میشدیم و کارامون رو میکردیم و تند تند لباسای نومون رو میپوشیدیم و کلی خوشحال سر سفره  ی قشنگ هفت سین می نشستیم هفت سینی که خودمون روز قبلش تخم مرغاشو با خواهر و برادرمون رنگ زده بودیم، هر کدوم یه دونه، بعد از سال تحویل چه حالی میکردیم چون میرفتیم عید دیدنی یا ما که معمولا محلات بودیم خونه ی مادر اینا همه میومدن پیشمون...
22 اسفند 1390

کارهای جدید

تو این مدت پسرم چند تا کار جدید میکنه اول اینکه روز 13 اسفند یکی دیگه از دندونای پایین سمت راستش در اومده و خیلی هم خشگل و کوچولوئه   مثل یه مروارید کوچیک تو دهنش میمونه قربونش برم دیگه اینکه وقتی یه چیزی میخوات که بهش نمیدیم لج میگیره و گریه میکنه جالبش اینه که میشینه و نوک یکی از پاهاش رو می گیره و میکشه بالا قیافه اش رو هم یه جور بامزه ای میکنه آدم دلش میخوات بخورتش    دیروز برای اولین بار وقتی جلوی تلویزیون نشسته بود و dvd آموزش زبانش رو نگاه میکرد همونجا دراز کشید و 10 دقیقه بعد دیدم خوابش برده    معمولا شبا وقتی واسه شیر خوردن بیدار میشه گریه میکنه و من میرم سریع بهش شیر میدم ...
16 اسفند 1390

خاطرات سفر

سلام به همه ی دوستای عزیزم مرسی که تو این 1هفته ای که نبودیم به یادمون بودین من دو روزه که برگشتم ولی واقعا هنوز فرصت نکرده بودم که آپ کنم چون مشغول جمع و جور کردن وسائل سفر بودم و اینکه دوست عزیزم بن و آقای شمس دارن واسه زندگی میرن سوئد و ما سعی می کنیم این چند روز آخر رو بیشتر باهم باشیم خب از تهران بگم که خیلی خوب بود جای همگی خالی خیلی خوش گذشت 5 شنبه که کامبیز عزیزم امتحان دکترا رو داشت و توی دو نوبت صبح و بعد از ظهر امتحان داشت همون روز واسه ناهار کبری جان(عمه ی سورنا) هم اومد خونه ی مامان اینا و عصر رفتن واسه خرید مبل جدید شب هم فاطمه و امیر رضا رو گذاشت پیش ما چون روز جمعه میخواستن برن یافت آباد واسه دیدن مبل جمعه شب ...
11 اسفند 1390

سفر

سلام دوستای  عزیزم من به مدت 1 هفته نیستم  دارم میرم تهران پیش مامان جون پری و بابا بزرگ بابا کامبیزم هم داره میره امتحان دکترا بده دعا کنید قبول شه هرچند انقدر کار داشته که وقت نکرده بخونه ولی بازم امیدواریم که قبول شه ما فردا صبح(در واقع امروز صبح چون الان ساعت از نیمه شب گذشته) با ماشین خودمون میریم عسلویه و ساعت 9.45 با پرواز میریم تهران سه شنبه ی آینده ساعت 3 پرواز برگشتمونه پس تا هفته ی دیگه فعلا بای بای   ...
2 اسفند 1390

سورنای من خوب شده

سلام به همه ی دوستای گلم که به من لطف دارن و سر میزنن بهمون و همه ی کسایی که تو این چند روز جویای احوال گل پسرم بودن خدا رو شکر سورنا امروز خیلی بهتره و از دیروز تا حالا دیگه تب هم نداره امروز دیگه دنبال غذا هم میومد و میگفت مامان به به منم ذوق مرگ شده بودم و هرچی میشد میاوردم بخوره از دنت گرفته تا کیک و آب پرتقال و غذا و ویتامین c و ..... امروز بالاخره تونستم ببرمش بهداشت واسه چک ماهیانه که البته با 1 هفته تاخیر بود به دلیل مسافرتها و مریضیش خدا رو شکر همه چیزش خوب بود و پیش متخصص خودش هم که بردمش گفت آنفولانزای ویروسی بوده و هیچ جایی از بدنش عفونت نداره خدا رو شکر همه چیز عالی بود خلاصه خیال ما ه...
28 بهمن 1390

سپندارمذگان،آری_ولنتاین،نه

امروز روز ولنتاین روز عشاق است روزیکه مردان به زنان کادو میدنَ که در کشور ما بیشتر زنا این کارو انجام میدن! ولی در ایران باستان از بیست قرن پیش از میلاد  ما روز عشق رو داشتیم روز سپندارمذگان (جشن اسفندگان) که در روز 5 اسفند برگزار میشد ابو ریحان بیرونی در آثار الباقیه آورده است که: ایرانیان باستان روز 5 اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین می دانستند. وی همچنین آورده است که: اسفندارمذ ایزد موکل بر زمین و ایزد حامی و نگهبان زنان پارسا و درستکار است.به همین مناسبت این روز عید زنان به شمار میرود. و در زمان ابو ریحان این رسم وجود داشته است. در این روز مردان به جهت گرامیداشت مقام زن به آنها...
25 بهمن 1390

عکسای کیش

سلام به همه ی دوستای گلم من از شیراز برگشتم و بالاخره این مسافرتهای پشت سر هم تموم شد با اینکه خیلی خوش میگذره ولی خیلی خسته شدیم منم که در حال در آوردن دندونای کوچولوی جدیدم که چون شیطونن منو اذیت میکنن الان تب دارم و خیلی هم گریه و بد آرومی میکنم آخه خیلی درد دارم خب از اینا که بگذریم،اومدم عکسای کیش رو بزارم ولی الا که نگاه میکنم میبینم همه اش بغل یکی هستم و نمی تونم تو وب اون عکسا رو بزارم واسه همینم این چند تا رو انتخاب کردم اگه بتونم آدمهای کنارمو حذف کنم و باز عکسم قشنگ باشه اون عکسا رو هم میزارم                         ...
25 بهمن 1390

بدترین شب زندگیم

دیشب یکی از بدترین شبای زندگی من بود از زمانیکه از شیراز برگشتیم گل پسر من کمی آبریزش بینی داشت (که من فکر میکردم واسه دندوناشه که داره در میات) و کمی هم تب داشت ولی دیشب تب خیلی شدیدی کرد و هرچی هم که استامینوفن میدادم اثر نمی کرد اصلا انگار نه انگار که دارو خورده فقط جیغ می زدو با حالت ناله گریه میکرد و مثل یه تیکه گوشت مذاب تو بغل من افتاده بود وقتی شیر میخورد از شدت گرمای دهنش سینه ی من میسوخت من کلی ترسیده بودم و کلی هم گریه کردم آخه از وقتی بدنیا اومده بود تا دیشب هیچ وقت اینجوری مریض نشده بود بچه م همه اش میگفتم خدایا بچه ام رو دست تو سپردم چیکار کنم آخه؟چجوری تبش رو بیارم پایین؟ ...
24 بهمن 1390

بازگشت از سفر

سلام به همه ی دوست جونای عزیزم من از کیش برگشتم ولی به دلایلی باید سریع برم شیراز واسه همین خواستم در جریان بذارمتون راستی وقتی برگردم با عکسا و خاطرات کیش آپ می کنم مرسی که به یاد ما هستید و بهون سر می زنید دوستون دارم بوووووووووووس ...
17 بهمن 1390

سالهای زندگی(طنز)

١- شش سال اوّل زندگی: • گریه نکن • شیطونی نکن • دست تو دماغت نکن • تو شلوارت پی‌پی نکن • مامانت رو اذیّت نکن • روی دیوار نقاشی نکن • انگشتت رو تو پریز برق نکن • دمپایی بابا رو پات نکن • به خورشید نگاه نکن • تو کمد مامان فضولی نکن • با اون پسر بی‌تربیته بازی نکن • اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن • زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن • دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن            دوست دارید بقیه اش رو بخونید؟             ...
11 بهمن 1390